اما بدبختانه کم کم تغییرات بیشتری در رفتار و گفتار پری دیده می شود
و نه تنها آن ملاقاتهای غیرمترقبه و عاشقانه ی سابق قطع می شود
بلکه فواصل دیدارهای عادی نیز بیشتر و بیشتر
و طول ملاقاتها کمتر و کمتر می گردد
و هر از گاهی اصلا بر سر وعده گاه به موقع نمی آید
و یا اصلا پیدایش نمی شود
هنگامیکه شاعر دلسوخته
از مسافرتهای پنهانی معشوقه اش به خارج از تهران آگاه می شود
بی صبرانه منتظر پیغامی و یا نامه ای از او
روز و شب می گذراند
در چندین غزل، این دلهره و اضطراب را
که هر عاشقی با آن آشنایی دارد
در غزلهای دلنشین بر روی کاغذ آورده است
در غزل «مسافر همدان» او این چنین ناله سر می دهد:
مسافری که به رُخ، اشک حسرتم بدَوانَد
دلم تحمل بار فراق او نتواند
در آتشم بنشاند چو با کسان بنشیند
کنار من ننشیند که آتشم بنشاند
چه جوی خون که براند، ز دیده دلشدگان را
چو ماه نو سفر من، سمند ناز براند
به ماه من که رساند پیام من؟ که ز هجران
به لب رسیده مرا جان، خودی به من برساند
بسوز سینه ی من، بین که ساز قافیه پرداز
نوای نای گره گیر، دل شکسته نخواند
چه نالی ای دل خونین؟ که آن شکوفه ی خندان
زبان مرغ حزینِ شکسته بال نداند
دلم به سینه زند پر، بدان هوا که نگارین
کتابتی بنوسید، کبوتری بپراند
من آفتاب ولا جز غمام هیچ ندانم
مهی که خود همه دان است باید این همه داند
به هر چمن که رسیدی بگو به ابر بهاری
که پیش پای تو اشکی به یاد من بفشاند
به وصل اگر نرهم «شهریار» از غم هجران
کجاست مرگ که ما را ز زندگی برهاند؟
...