
02-17-2011
|
 |
کاربر فعال  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9
155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
حکايت زيبايی
يک شرکت محصولات زيبايی در شهر از مردم خواست که طی نامه مختصری درباره زيباترين زنی که می شناسند همراه با عکس آن زن برای آنها بفرستند در عرض چند هفته هزارها نامه به شرکت ارسال شد.
نامه به خصوصی توجه کارکنان را جلب کرد و فورا آن را به رئيس شرکت دادند نامه توسط يک پسر جوان نوشته شده بود که شرح داده بود خانواده او از هم پاشيده شده و در محله فقير نشينی زندگی می کند. خلاصه نامه اش به اين شرح است:
زن زيبايی در يک خيابان پايين تر از ما زندگی می کند . من هر روز او را ملاقات می کنم ، او به من اين احساس را می دهد که من مهمترين پسر جهان هستم ما با هم شطرنج بازی می کنيم و او به مشکلات من توجه دارد. او مرا درک می کند و وقتی او را ترک می کنم ، با صدای بلند می گويد:
پسرم به وجود تو افتخار می کنم !
آن پسر نامه اش را با اين مطلب به پايان برد:
اين عکس نشان می دهد که او زيباترين زن دنياست . اميدوارم که روزی همسری به اين زيبايی داشته باشم.
رئيس شرکت به شدت تحت تاثير قرار گرفته بود از منشی اش خولست که آن عکس را ببيند و منشی او عکس زني متبسم ، پير و بدون دندان را که روی ويلچر نشسته بود، موهای خاکستريش را دم اسبی کرده بود و چين و چروک صورتش در خطوط چين و چروک چشمهايش محو شده بود ، به رئيس داد.
رئيس شرکت با تبسم گفت: ما نميتوانيم از اين خانم برای تبليغ لوازم آرايش استفاده کنيم.
او به دنيا نشان می دهد که محصولات ما لزوما ارتباطی با زيبايی ندارند.
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|