نمایش پست تنها
  #3  
قدیمی 02-22-2011
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض داستان عشق استاد شهریار




گویند که شهریار از پری پیراهنی به یادگار داشت
که پارچه اش را پری برای شاعر جوان خریده بود.
یک روز عصر که خسته و کوفته به منزل برمی گردد
آگاه می شود که پری عصر هنگام آنجا آمده
و مدتی هم به انتظار نشسته
ولی چون از شهریار خبری نشده است
و پری نیز عجله داشته، پیراهن را برداشته و رفته است.
او قول داده است که برگردد....



ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم
خانه گویی به سرم ریخت چو این قصه شنودم

آن که می خواست به رویم در دولت بگشاید
با که گویم که در خانه به رویش نگشودم؟!


آمد آن دولت بیدار و مرا بخت فرو خفت
من که یک عمر شب از دست خیالش نَغُنودم

آنکه می خواست غبار غمم از دل بزداید
آوخ، آوخ، که غبار رهش از پا نزدودم

یار سود از شرفم سر به ثریا و دریغا
که به پایش سر تعظیم به شکرانه نسودم

ای نسیم سحر آن شمع شبستان طرب را
گو به سر می رود از آتش هجران تو دودم

جان فروشی مرا بین که به هیچش نخرد کس
این شد ای مایه ی امید ز سودای تو سودم

به غزل رام توان کرد غزالان رمیده
«شهریارا» غزلی هم به سزایش نسرودم






....
..
.
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید