
02-25-2011
|
 |
کاربر فعال  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9
155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
عشق مادر
چند سال پيش در يک روز گرم تابستانی در جنوب فلوريدا پسر کوچکی با عجله لباس هايش را درآورد و خنده کنان داخل درياچه شيرجه رفت. مادرش از کنار پنجره کلبه نگاهش ميکرد و از شادی کودکش لذت می برد.
مادر ، حمله ناگهانی تمساحی را ديد که به سوی فرزندش شنا می کند . مادر وحشت زده به طرف درياچه دويد و با فرياد پسرش را صدا زد.
پسر سرش را برگرداند ، ولی ديگر دير شده بود. تمساح با يک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زير آب ببرد ، مادر از راه رسيد و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت.
تمساح به قدرت پسر را می گيرد . ولی عشق مادر به کودکش آن قدر زياد بود که نمی گذاشت بچه را رها کند، کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فرياد مادر را شنيد. به طرف آنها دويد و با چنگک محکم به سر تمساح زد و او را کشت.
پسر را سريع به بيمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی نسبی بيابد. پاهايش با آرواره تمساح سوراخ ، سوراخ شده بود. روی بازوهايش جای زخم ناخن های مادرش مانده بود.
خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد ، از او خواست که تا جای زخم هايش را به او نشان بدهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخم ها را نشان داد و سپس با غرور بازوهايش را نشان داد و گفت : اين زخم ها را دوست دارم ، اينها خراش های دست مادرم هستند.
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|