همیشه دست سرد تو با دست عاشقم بد بود
میون موندن و رفتن دلم عمری مردد بود
تنم لبریز طاقت بود که روزی با دلم باشی
همیشه باورم این بود که میشه عاشقم باشی
اگه عمری نگاه من به دستای تو شک میکرد
واسه احساس کم بودن غرور تو کمک میکرد
همیشه قلب خوش باور به عشق تو ارادت داشت
با من بد بودی و دستم به احساس تو عادت داشت
چه شبهایی که اشک من از احساس تو سر می رفت
دیگه انگار دعاهامم غریب و بی اثر می رفت
چه سنگینم چه تلخم من چه بیهوده تلاشم بود
طلوعت با یکی دیگه غروب دلخراشم بود
__________________
چای داغی که دلم بود به دستت دادم...آنقدر سرد شدم ...از دهنت افتادم
|