
03-02-2011
|
 |
ناظر و مدیر ادبیات  
|
|
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432
2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
داستان عشق استاد شهریار
همانگونه که گفتیم شهریار از پری پیراهنی به یادگار داشت
که پارچه اش را پری برای شاعر جوان خریده بود
یک روز عصر که خسته و کوفته به منزل بازمی گردد
آگاه می شود که پری عصر هنگام آنجا آمده
مدتی به انتظار نشسته
ولی چون از شهریار خبری نشده است
و او نیز عجله داشته، پیراهن را برداشته و رفته است
و قول داده که بازگردد
ولی از پری (که نام اصلیش ثریا بود) خبری نشد

نفسی داشتم و ناله و شیون کردم
بی تو با مرگ عجب کشمکشی من کردم
گر چه بگداختی از آتش حسرت دل من
لیک من هم به صبوری دل از آهن کردم
لاله در دامن کوه آمد و من بی رُخ دوست
اشک چون لاله ی سیراب به دامن کردم
در رخ من مکن ای غنچه ز لبخند دریغ
که من از اشک، ترا شاهد گلشن کردم
شبنم از گونه ی گلبرگ نگون بود که من
گله ی زلف تو با سنبل و سوسن کردم
دود آهم شد اشک غمم ای چشم و چراغ
شمع عشقی که به امید تو روشن کردم
تا چو مهتاب به زندان غمم بنوازی
تن همه چشم به هم چشمی روزن کردم
آشیانم به سر کنگره ی افلاک است
گرچه در غمکده ی خاک نشیمن کردم
«شهریارا» مگرم جرعه فشاند لب جام
سال ها بر در این میکده مسکن کردم
....
و این قصه سَرِ دراز دارد
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|