یه خاطره از برنامه نویسی
سلام
خواهش میکنم پیش میاد ایرای نداره ولی فرصتی شد که یه خاطره خوب از برنامه نویسی رو براتون بگ.
آقا ما یه استادی اشتیم آقای ......نیا که اسمبلی درس می داد.خیلی آدم با سوادی بود و یه مقدار قاطی به نظر میرسید ولی آدم خوب و اکثرا خوش اخلاقی بود .یه روز برگشت یر کلاس یه خاطره تعریف کرد از اینکه یکی از همکلاسی هاش یه برنامه به زبا سی رو مینویسه و هر کاری میکرده نمیتونسته اجراش کنه و خیلی ارور های زیادی میداده کمپایلر بهش.این میگذره تا روز ارائه پروژه که میره خدمت استاد و میگه استاد به خدا فلان مدت من وقت گذاشتم بابت این پروژه و...اینم سورسش نمیدانم چرا اجرا نمیشه .
خلاصه از این ماجرا که استاد میگه بیا بریم ببینم چرا اجرا نمیشه که میشینن پشت یه سیستم و استاده میگه خب انجام بده ببینم چه طور انجام میدی که :چشت روز بد نبینه استاد عصبانی میشه کلی ناسزا بارش میکنه و با اینکه برنامه اش عالی بوده ولی اونو از کارگاه بیرون میکنه و بهش هفتاد و پنج صدم میده نمره.خلاصه نگو سورس سی رو توی آی دی ایی(محیط کامپایلر) پاسکال مینوشته.
حالا نکته جالبش اینجاست که یه استاد دیگمون که همکلاسی ایشون بود بعدا ما از زیر زبونش که گفته بود با فلانی همکلاس بودم کشیدیم که خود اون دانشجوه همون استادی بوده که اون خاطره رو تعریف کرده بود برامون
ای داد از دست بعضی از اساتید
|