غمش در نهانخانه ی دل نشيند
به نازی که ليلی به محمل نشيند
بدنبال محمل چنان زار گريم
که از گريه ام ناقه در گل نشيند
خلد گر بپا خاری آسان بر آرم
چه سازم بخاری که در دل نشيند
پی ناقه اش رفتم آهسته ، ترسم
غباری بدامان محمل نشيند
مرنجان دلم را که اين مرغ وحشی
زبامی که بر خاست به مشکل نشيند
عجب نيست خندد اگر گل بسروی
که دراين چمن پای در گل نشيند
بنازم به بزم محبت که آنجا
گدايی به شاهی مقابل نشيند
الهی زليخا عزيزت بميرد
که يوسف به تخت تجمل نشيند
طبيب از طلب در دو گيتی مياسا
کسی چون ميان دو منزل نشيند؟