نمایش پست تنها
  #903  
قدیمی 04-27-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

شتر ديدي؟ نديدي

اگر يك نفر از رازي خبردار باشد و بروز دادن آن باعث زحمت و گرفتاري خودش با ديگري بشود به او مي‌گويند شتر ديدي نديدي كه اين مثل شبيه آن يكي است كه مي‌گويد: هرچي ديدي هيچ چي نگو من هم ديدم هيچ چي نمي‌گم و حكايتي دارد.
مي‌گويند: سعدي از دياري به دياري مي‌رفت. در راه چشمش به زمين افتاد. جاي پاي يك مرد و يك شتر ديد كه از جلوش رد شده بودند. كمي كه رفت ادرار كم ‌جهشي روي زمين ديد پيش خود گفت: «سوار اين شتر زن حامله‌اي بوده» بعد يك طرف راه مگس و طرف ديگر پشه به پرواز ديد پيش خود گفت: «يكه لنگه بار اين شتر عسل بوده لنگه ديگرش روغن» باز نگاهش به خط راه افتاد ديد علف‌هاي يك طرف جاده چريده شده و طرف ديگر نچريده باقي مانده پيش خود گفت: «يك چشم اين شتر كور بوده، يك چشم بينا» از قضا خيالات سعدي همه درست بود و سارباني كه از جلوش گذشته بود به خواب مي‌رود و وقتي كه بيدار مي‌شود مي‌بيند شترش رفته. او سرگردان بيابان شد تا به سعدي رسيد. پرسيد: «شتر مرا نديدي؟» سعدي گفت: «يك چشم شترت كور نبود؟» مرد گفت: «چرا» گفت: «بارش عسل و روغن نبود؟» گفت: «چرا» گفت: «زن حامله‌اي سوارش نبود؟» گفت: «چرا» سعدي گفت: «من نديدم!» مرد ساربان كه همه نشان‌ها را درست شنيد اوقاتش تلخ شد و گفت: «شتر مرا تو دزديده‌اي همه نشاني‌هاش را هم درست مي‌دهي» بعد با چوبي كه در دست داشت شروع كرد سعدي را زدن. سعدي تا آمد بگويد من از روي جاي پا و علامت‌ها فهميدم و اينها را گفتم چند تايي چوب سارواني خورد وقتي مرد ساروان باور كرد كه او شتر را ندزديده راه افتاد و رفت. سعدي زير لب زمزمه كرد و گفت:

«سعديا چند خوري چوب شترداران را ـ تو شتر ديدي؟ نه جا پاشم نديدم!»
روايت دوم
شيخ سعدي از راهي مي‌گذشت. رد پاي شتري را ديد كه عبور كرده و يك طرف راه مگس و طرف ديگر پشه مي‌برد با خود گفت: «بار شتر يك طرف سركه بوده و طرف ديگر شيره، مگس با شيره سر و كار دارد و پشه با سركه» رفت تا رسيد به جايي كه ديد پشكل شتر يك جا جمع شده با خود گفت: «يقين اينجا شتر خوابيده بوده» بعد آثار پياده شدن مسافر را كه در كنار راه ادرار كرده بود، ديد و از محل ادرار تشخيص داد كه مسافر زني بوده ـ ادرار زنانه روي زمين پخش مي‌شود ولي ادرار مردان، زمين را گود مي‌كند ـ بعد جاي پنجه‌هاي دست مسافر را ديد كه به زمين تكيه داده و بلند شده با خود گفت: «معلوم است مسافر زن، آبستن هم بوده ـ زن آبستن درحال بلند شدن با دست به جايي تكيه مي‌كند». مقداري كه رفت از آن طرف يك نفر شتربان رسيد پرسيد: «درويش از اين راه كه آمدي شتري ديدي؟» شيخ گفت: «بارش يك طرف سركه و يك طرف شيره بود؟» شتربان گفت: «بله» دوباره گفت: «مسافرش زن آبستني بود؟» شتربان گفت: «بله كجا رفت؟» شيخ سعدي گفت: «نديدم كجا رفت» شتربان شيخ را زير چوب گرفت. كتكش مي‌زد و مي‌گفت: «تو شتر مرا به خاطر مسافر زن طمع كردي» شيخ سعدي زير چوب ناله مي‌كرد و مي‌گفت:
«سعديا چند خوري چوب شتربانان را ـ مي‌توان قطع نظر كرد، شتر ديدي؟ نه

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید