
04-29-2011
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
زندگینامه کارو
او به علت شدت بیماری قلب سه بار در بیمارستان بستری شد و پزشکان هرگونه فعالیت را برای او خطرناک دانستند.زندگینامه ی زیر گزیده ای از سرگذشت بی سرنوشتکارومیباشد که توسط - خودکارو- نگاشته شده ...
نوشته زیر کاریست از کارو بعدازمنع پزشکان از هر نوع فعالیتی.
میریخت ...
چپ و راست باران رحمت بود که بر سر پر شور دوران بیگانه ، به گور کودکیمان میریخت .... حیف ...!
حیف از دوران کودکی که با همه ی قدر و قیمتی که دارد ،دوران آن سوی جوانیست ....
حیف از دوران کودکی که سرنوشتش – بدون آنکه خودش بداند – بازیچه یک زندگی جاودانه فانیست ....
میریخت راست و چپ ، گل های عدم احتیاج بود که از باغ آفتاب – باغ نه محتاج به آب آفتاب زیر پایمان ، می ریخت ....
زیر پای عظمت « الوند » به دنیا آمدیم :
« همدان » شهری که برای بچه هایش – به جای ترکه های موسوم به اسب – حداقل یک شیر سنگی دارد .
همدان شهری که اشک کودکی های از یاد رفته مان ، در موازات اشک عظمت از یاد رفته اش ، قطره قطره ، ازدامن ابدیت « الوند » به دامن پاره پاره شب افتخارات آواره ، فرو می بارد
مردبود این را مرد بزرگی گفته است مرد بزرگی به نام مادر ما وخود به عنوان مردی دنیادیده و شهد و شرنگ روزگار چشیده ، می سپارد. دخترش را – مادر نازنین ما را – میسپارد به دست آن مرد غریب ....
خزان باغ « گاسپاران » یعنی بهار به خزان تبدیل شده .
«گاسپاران » - پوزش صامت پیر مرد را – از اینکه قدرت طپیدن قلبها خبرنداشته – پذیرا میشود ....
وگل ها پر میگیرند .... گلها پر می گیرند و پر میکشند به سوی آسمان... تا آنجا ، به هشت بچه ی یتیم آینده ، خبر دهند که عقد تولدشما – بدون اجازه شما– بی خبر از شما در زمین بسته شد .....بین دختری 15 ساله که درآنزمان حتی تصور یک بوسه اشتباهی برایش امکان نداشت ....
و مردی که با کوله پشتی یک سرگذشت به خاک سپرده بر دوش ، به سوی سرنوشتی بیگانه با سرگذشت او – قدم برمیداشت .... و عروسی مفصلی بر گزار می شود .... عروسی ساده و مفصل ، آنچنانکه شایسته سالهای از یا د رفته نمک شناسی ها و مردانگی ها بوده است .
آخ اگرفرزندان آینده ی انسان در شب عروسی انسان ، شرکت داشته باشند .... اگر می توانستند ! ...
.... درختها نفهمیدند ... هیچ نفهمیدند که بناست در آینده – در شمارمیلیونها برگ بی صاحب ، از هشت برگ بی صاحب « جدید » نیز پذیرایی کنند ....
ایندرختها نفهمیدند....
بادهای خانه بر دوش نفهمیدند ....
و آفتاب - مثل همیشه – وقت نداشت ...
آفتاب مثل همیشه بزرگتر از آن بود که در وقت خلاصه شود ...
آفتاب متوجه نشد که با آن عروسی که در باغ شورین برگزار شد ، هشت نفر دیگر ، برجیره خواران خوان بی دریغ انوار مجانی او، افزوده شدند ...
آفتاب اصلا متوجه نشد ...
بهار هم متوجه نشد ...
بهار آقاست ...
اما این آقا را عشق هاوهوسهای ولگرد – چون نسیم ولگرد شبانه – دچار مکافاتی شبانه کرده اند ..... بیچاره بهار اگر وقت داشت .... اگر می گذاشتند آقایی خودش را خرج دهد ، هرگز پاییز ، جسارت اظهار وجود نمیکرد ...
آخ اگر بهار میفهمید که ما هرگز – چون میلیونها فرزنداین قرن بی صاحب – افتخار دیدنش را نخواهیم داشت....اگر می فهمید ....هرگز اینعروسی ، در آن باغ شورین انجام نمی گرفت
اما بهار نفهمید ....
آفتاب هم نفهمید ....
زمان هم حوصله فهمیدن نداشت ! ...
و بنا بر این .... آن عروسی، در باغ شورین ، انجام گرفت ...
و کارخانه آدم سازی به راه افتاد .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|