یه غزل از خودم میذارم...  به این هوای بی کسی چگونه زخم می زنی
تو که خودت بهانه ی نفس کشیدن منی
همیشه اشتباه ِ من ، همیشه هم سکوت تو
دوباره فکر می کنم که دل ز من نمی کَنی
و فکر کرده ام ،همین ! چه فکر احمقانه ای
من التماس بودنت، تو فکر دل بریدنی
چه اشتباه ساده ای ، خیال ماندگاری ات
ای آشِناترین به من ،تو قصه ی نبودنی
به یک من ِ بدون ِ من ، رسیده ام بدون ِ تو
از این شکسته بازهم ، بگو چه مانده بشکنی
چه بی صدا تمام شد تمام ماجرای ما ...
به یک سکوت می رسم در این شب نماندنی
گلایه ای نمانده وُ همیشه بی وفا منم
ولی چگونه خوب ِ من .. چگونه زخم می زنی ؟
بیستا
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
ویرایش توسط دانه کولانه : 06-27-2011 در ساعت 07:24 PM
دلیل: به درخواست خودشان
|