پایان این داستان زیبا و جانسوز
شب عروسی پری با تیمسار امیر اکرم
برای شهریار یکی از تلخ ترین شبهای زندگیش بود
☼☼☼
بنال ای نی که من غم دارم امشب
نه دلسوز و نه همدم دارم امشب
به دل جشن و عروسی وعده کردم
ندانستم که ماتم دارم امشب
به امیدی که گل تا صبحدم هست
به ﻣﮋگان اشک شبنم دارم امشب
☼☼☼
و با شوهر کردن پری، دوباره غم و غصه و تلخ کامی ها به شاعر جوان روی آوردند
و شهریار بدین ترتیب چند سالی در عُزلت تنهایی به سر بُرد
و در همین زمان در تهران به استخدام بانک کشاورزی در آمد
تیمسار امیراکرم نیز مثل سایر اطرافیان رضاشاه
نهایتا در زندان او به هلاکت می رسد
و پری دوباره از قید وابستگی آزاد می شود
و با دخترش به خانه ی پدر برمی گردد
پس از چندی که از تنهایی و ناراحتی های زندگی کردن در خانه ی پدرش به تنگ می آید
یک روز با دلی محزون و پُر از اندوه و ندامت به سراغ شهریار می رود
ولی شاعر جوان چنان دلشکسته شده بود
که با چشمانی گریان، به درخواست های پری جواب مثبت نمی دهد
و پری با دلی پر از حسرت و اندوه از پیش او می رود....
منظومه ی بی همتای «گوهر فروش» شهریار
احساس شاعر را از درخواست پری به نمایش می گذارد ...
....