پتک چوبی آخرین دفاع را کوبید و عدالت در جای خود میخکوب شد متهم اعتراف کرد: شعله عشق پشت چشمانش کم سو شده بود پلکهایش را بستم،که عشقمان فاش نشود
__________________
از جور قد بلند و موی پستت
از سرکشی نرگس بی می مستت
ترسم به کلیسای رومم بینی
ناقوس به دستی و به دستی دستت...
|