چاکریم
راسش همون اول این آقای مدیریت ِ شما زل زد تو چشم ما
ما هم که عاچق چشمای گیرا ...سبز هم که بود رنگ چشماش
بـــــله جانمان برایتان بگوید ماندگار شدیم دیگر...
-------------
آها یک چیز دیگر هم داشت که مارا پابند اینجا کرد.
ما دیدیم اینها چیزهای خارجکی می نویسند که ما حالیمان نمیشود
یکی زدیم توی سرشان و
بلاخره از زبان نفهمی خودمان خوشمان آمد و ماندگار شدیم
-------------
درضمن هرچی مادرمان گفت دختر ورپریده نرو اینجور اینجاها .. معلوم نیس ادماش کین !
ما گفتیم مادرجان نترس ما اینهارا نخوریم ؛ اینها مارا نمی خورند
-------------
پی نوشت :
خلاصه چاکریم و از این حرفا
و اگر خدا و ارشدهای این فروم بخواهند قرار است پایبند اینجا شویم 
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
|