خوش اومدم ......
سلااااااااااااااااااااااام
خوش آمدیم م م م م م م م م م
با اجازه اساتید و بزرگترای سایت
میخواهیم اندکی(!) خودمان را معرفی بنماییم...
شمارو به دیدن سکانس بعدی دعوت میکنیم
این شما و این هم غزل بانو :
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
|