چه غریبانه می گریست آن شب بی تو .. تکه ابری که سکوت وجودم رو فهمید...
--------------------
تكه اي ابر وديگر هيچ ...!
تا هميشه سهم من اين بوده است ...
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
|