هبوط
" هبوط "
شايد تورا اين روزها نزديک تر نوشت
دستان سرد دختری جا مانده از بهشت
لب های او تا صفحه ی کاغذ نمي رسيد
نقطه سر خط آمد و يک بوسه، پی نوشت
لب های کاغذ بوی پرواز و پريدن داشت
بوی قدم هايی که تا تو می توان برداشت
آرام و آهسته به تو نزديک تر می شد
آرام و آهسته کنارت گام بر ميداشت
طرحی کشيد ، پنجره .. توی همين بن بست
با سبز ِ رويا بين اين ديوارهای پست
فکر بلند يک هبوط از پشت اين ديوار
شايد به يک آغوش خالی داشت دل می بست
شايد کمی .. شايد که نه ! حتما کمی ترديد
در متن دفتر رنگ مشکی داشت می پاشید
دل را به دريای ِ مداد ِ رنگ ِ آبی زد
آن سوی کاغذ .. دختری .. پرواز تا خورشيد...
بیستا
15 ارادی بهشت 90
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
ویرایش توسط دانه کولانه : 06-27-2011 در ساعت 07:25 PM
دلیل: به درخواست خودشون
|