نمایش پست تنها
  #102  
قدیمی 05-11-2011
GhaZaL.Mr آواتار ها
GhaZaL.Mr GhaZaL.Mr آنلاین نیست.
کاربر خيلی فعال
 
تاریخ عضویت: May 2011
محل سکونت: نیست. رفته است..
نوشته ها: 782
سپاسها: : 312

1,461 سپاس در 592 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Question ♥ عاچقشم ! جبران ♥

بدون مقدمه ...

رشته ی درسيم اقتضا ميكرد از ادبای جهان چيزايی بدونم.اما جبران خليل جبران قبل از ورودم به دانشگاه برام جالب شد.
عاشق جبران خليل جبران و ديدگاهش شدم.خليل جبران يه چيز ديگه س.حتی فك ميكنم اگه اون الان زنده بود صد در صد
به ديدنش ميرفتم.آخه روحم با روحش عجيب پيوند ميخوره.
.

جبران روح بزرگی داره و هميشه با خوندن كتابش ذهن خلاقمو به پويايی وا ميداره.
گاهی فك ميكنم ما ميتونستيم دوستای خوبي برای هم باشيم.
حتما شما كتاب "نامه هاي عاشقانه"شو خونديد.نامه هايی كه برا معشوقش ماري هاسكل نوشته.من بارها اون كتابو خوندمو
هربار برام تازگي ويژه ای داشت وبا لذتی خوندم كه انگار اولين باره.


جالبه كه جوری از عشق حرف ميزنه كه دوس داری
ساكت شی و ساعت ها فقط ازش بخونی.بخونی و بخونی تا روحت سرشار از ناگفته ها بشه.

يجوري خيلي عرفانی فلسفی يا شايدم نميدونم شايدم متفاوت واونقد زيبا عشق زمينی و به آسمونی پيوند ميده كه
هرخواننده صاحب ذوقی رو به اشتياق مياره..

اون نه تنها نويسنده متفاوتي بوده و هست بلكه ادم جالبي هم بوده و
شخصيتش حداقل برا من يكي پراز رمز و راز ، جالب و دست نايافتني بوده و هست.

گاهی.. وقتی ازش ميخونم حس ميكنم پر از روح زندگی ميشم.پر از بال برا پرواز.پر از عشق به دنيا به همه چيز.
من از اونايی نيستم كه زندگی رو دوست ندارن يا ميگن كی اين زندگی سر مياد؟هميشه پر از شور زندگی و انگيزه بودم.



حتی وقتايی كه خيلی غصه دارم ته ته ته دلم اميد هست.بنظرم چيزی زيباتر از اميد و عشق نميتونه وجود داشته باشه.
وجبران خليل جبران يكی از اونايی ِ كه روح زندگی و توو رگ های من به جريان ميندازه

.

اينجا میتونه قرارگاه اونايی باشه كه دوس دارن با روح بزرگ اين مرد به بلندای جهان هستی پرواز كنن و به ناگفتني های
درونشون گوش كنن...


ولی نمیدونم بچه های این فروم چرا اینقد بی حالن ... بحثی .. نظری .. چیزی ....


همش کپی پیس کردن یه سری مطلب نمیتونه جالب باشه حداقل برا یکی مث من !
خوبه بیام نظرمونو .. برداشت خودمونو و تیکه هایی از صحبتای کسی که دوسش داریمو (مثلا جبران )اینجا بذاریم. البته از روی کتابش نه نت
!


یکم خلاقیت بدک نیستا ؟



__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید