شعری از کتاب "خانه ای جدید امریکا" براتیگان با ترجمه محسن بوالحسنی و سیناکمال آبادی
[IMG]http://*****************/images/9qv2iz3hzpqy3tian6c.jpg[/IMG]
در کافه
در کافه مردی را دیدم
که با حسرت، تکه ای نان را
مثل شناسنامه
یا عکس عاشقی مرده
تا می زد.
ریچارد براتیگان
-------------------
۷ آوریل۱۹۶۹
امروز
این قدر حالم بد است
که می خواهم شعری بنویسم
مهم نیست این
یا یکی دیگر
ریچارد براتیگان
-------------------
30 سنت، دو کرایه، عشق
وقت سوار شدن به اتوبوس
شدیدن به تو فکر می کردم
۳۰ سنت کرایه را دادم
گفتم: دو نفر!
یادم نبود تنها هستم!
ریچارد براتیگان
-------------------
چوب
مثل درخت
در تاریکی پیر می شویم
و ارواح مان را می بینیم
که لباس های چوبی شان را
عوض می کنند.
فقط چوب
حرف آخر را می زند
ریچارد براتیگان
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
ویرایش توسط GhaZaL.Mr : 05-26-2011 در ساعت 02:34 PM
|