شعر رهگذر اثر بسيار زيباي خانم بامداد
دختر ميرزا حسين خان سراج و بدرالملوک بامداد...
گویی ای رهگذر از داغ دلم باخبری
که به هر نالهات از سینه برآید شرری
مگر این آتش من از سر دیوار گذشت
که در افتاد به دامان دل رهگذری
مگر آگاه شدی از غم تنهایی من ؟
که به غمخواریام اندر دل شب نوحهگری
مگر از گلشن عشق آمدیای بلبل مست؟
که چنین نالهی جانسوز ندارد بشری
گر تو از آه من اینگونه پریشان شدهای
ز چه در دلبرم این آه ندارد اثری ؟
بازگو شبرو بیدل ز چه آرامت نیست
به ره کیست که درنیمهی شب پی سپری؟
تو هم ای همنفس! از یار شکایت داری
به غم عشق بتی مهوش و طناز، دری
تو هم ای مرغ خوش آواز گرفتار چو من
زار و دلخسته و آشفته و بی بال و پری
شب تو نیز به فریاد و فغان می گذرد
تو هم اندر هوس نالهی مرغ سحری
مگر از راز نهفتن به فغان آمدهای ؟
که کنی فاش، غم خویش به هر بام و دری
کمی آهستهتر ای شبرو از این کوی گذر
که نوای تو بوَد مرهم داغ جگری
زسکوت شب و تاریکی و تنهایی خویش
خاطر آسوده کن و بیم مدار از خطری
نه همه آنچه به ره بینی دیوار و در است
پس ِ دیوار نگر مردم صاحب نظری
دلی اینجاست هم آهنگ تو و نغمهی تو
که به جز ناله و فریاد ندارد هنری
ز غم من تو بدین ناله حکایت ها کن
اگر از منزل جانانهی من می گذری
گوی: کای خفته! به یاد آر که تا این دل شب
خواب را یاد تو ره بسته به چشمان تری
گوی: کای خفته! غمم کشت خدا را دریاب
که به جز عشق توام نیست گناه دگری
...
..
.
ميتوانيد از ادرس زير خاطرات و اشعار
خانم پروين بامداد و مهرداد اوستا و ديگر بزرگواران را بشنويد ....
http://www.4shared.com/audio/54K_b1c...g_Sharif_.html
.....