بانوي پريشان شبهاي دغدغه!
خود را در آغوش بگير و بخواب ! هيچ کس آشفتگي ات را شانه نخواهد زد !
آه... اين جمع پر از تنهاييست...!!
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
|