همينكه جنگها و بارانها به زندگی مجال ميداد، كتابهای آفتابسوختهء كتابفروشيهای "پل باغ عمومی” شهر كابل بار ديگر بر روی خاكها زير
آفتاب چيده ميشدندبسياری از كتابفروشها، بدون اينكه نام مشتريها شان را بدانند، ذوق شان را خوب ميدانستند. شايد از همين رو، شماری از
كتابها بر سر ديوارها، چارپاييها و روی زمين گذاشته نميشدند.
كتابفروش به كارتن كوچكی اشاره كرد و گفت: "به ذوق خودت است" و آن را كشود. در روپوش چند كتاب نام يا تصوير فروغ فرخزاد را ديدم.
كتابها را يكی يكی بلند كردم . در زير كارتن، ورقهای پراكنده يی به چشم ميخوردند.آنها را نيز برداشتم . نوشته ها به نظرم زياد آشنا بودند.او
گفت: "كتابچهء خاطرات است، اما نامكمل. تصادفاً از بين همين كتابها پيدا شده ..."
ورقها شماره گذاری نشده بودند؛ ولی يافتن زنجيرهء خاطره ها كار دشواری نبود.
كابل، بهار ١٣٧٣
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
|