بابایی روزت مبارک
بابایی سلاااااااااااااااااااااااااااا ااااااام... دلم برات خیلی تنگ شده ه ه ه ه ه ه ه ه ه..
بابایی امشب یکی از همسایه ها یچی گف دلم خیلی شکست ....کاش تو بودی
گاهی بعضی ها چقد سنگ اند.. منتظرن تا زمین خوردنتو نیگا کنن و لذت ببرن !
براشونم فرقی نداره چقد شکسته باشی..
یاد یه مصرع از غزلم افتادم : از این شکسته باز هم بگو چه مانده بشکنی ؟
ما خوبیم اما تو باور نکن ! این روزا جای خالیت خیلی حس میشه ....
این شعرمو برای تو نوشتم و به تو تقدیم می کنم که صبور ترین و مهربون ترین و خوب ترین بابای دنیا بودی.. :
دختری هست هنوز...
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
|