تشنه ام دست من خالی ست
بر فراز سينه ام جز بوته هايی از گل يخ نيست
گر نشانی از گل افشان بهاران باز می خواهيد
دور از لبخند گرم چشمه خورشيد
من به اين نازک نهال زرد گونه بسته ام اميد.
هست گل هايی در اين گلشن که از سرما نمی ميرد
واندرين تاريک شب تا صبح
عطر صحرا گسترش را از مشام ما نمی گيرد.
ویرایش توسط yad : 06-23-2011 در ساعت 04:52 PM
|