عاشقانه های شاعر گمنام /ریچارد براتیگان/علیرضا بهنام
بچه ی عشاق
من
رنگین کمانی
مست
بودم
او
ماهی
هراسان
بود
ما
یک بچه
داشتیم
او
بزرگ شد
تا بشود
یک شب
بهاری برفی !
ریچارد براتیگان
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
|