نمایش پست تنها
  #1016  
قدیمی 06-26-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



قسمتی از رباعیات انوری

پیوسته حدیث من به گوشت بادا
قوتم ز لب شکر فروشت بادا
بی‌من چو شراب ناب گیری در دست
شرمت بادا ولیک نوشت بادا

****

ای هجر مگر نهایتی نیست ترا
وی وعده‌ی وصل غایتی نیست ترا
ای عشق مرا به صد هزاران زاری
کشتی و جز این کفایتی نیست ترا

****

نه صبر به گوشه‌ای نشاند ما را
نه عقل به کام دل رساند ما را
چون یار ز پیش می‌براند ما را
کو مرگ که زین باز رهاند ما را

****

آورد زری عماد رازی بچه را
تا بنماید عمود رازی بچه را
رازی بچه هر شبی عمادالدین را
بردار کند چنان که غازی بچه را

****

گفتم که به پایان رسد این درد و عنا
دستی بزند به شادمانی دل ما
دل گفت کدام صبر ما را و چه کام
ور غم سختست شادکامی ز کجا

****

این دل چو شب جوانی و راحت و تاب
از روی سپیده‌دم برافکند نقاب
بیدار شو این باقی شب را دریاب
ای بس که بجویی و نیابیش به خواب

****

هم طبع ملول گشت از آن شعر چو آب
هم رغبت از آن شراب چون آتش ناب
ای دل تو عنان ز شاهدان نیز بتاب
کاریست ورای شاهد و شعر و شراب

****

زان روی که روز وصل آن در خوشاب
در خواب شبی بر آتشم ریزد آب
با دل همه روزم این سوئالست و جواب
کاخر شبی آن روز ببینم در خواب

****

آن شد که به نزدیک من ای در خوشاب
دشمنام ترا طال بقا بود جواب
جانا پس از این نبینی این نیز به خواب
بر آتش من زد سخن سرد تو آب

****

بوطالب نعمه ای سپهرت طالب
بر تابش آفتاب رایت غالب
در دور زمانه یادگاری نگذاشت
بهتر ز تو گوهری علی بوطالب

****

هرچند که بر جزو بود کل غالب
باشد همه جزو کل خود را طالب
جزویست که کل خویش را ماند راست
بوطالب نعمه از علی بوطالب

****

ای گوهر تو بر آفرینش غالب
چون رحمت ایزد همه خلقت طالب
از جمله‌ی اولاد نبی چون تو کراست
فرزند تو و هر دو علی بوطالب

****

بس شب که به روز بردم اندر طلبت
بس روز طرب که دیدم از وصل لبت
رفتی و کنون روز و شب این می‌گویم
کای روز وصال یار خوش باد شبت

****

با بخل بود به غایتی پیوندت
کز قوت حکایتی کند خرسندت
وینک ز بلای بخل تو ده سالست
تا نشخور شیر می‌کند فرزندت

****

دل باز چو بر دام غم عشق آویخت
صبر آمد و گفت خون غم خواهم ریخت
بس برنامد که دامن اندر دندان
از دست غم آخر به تک پای گریخت
****

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید