دست نوشته هایی به نام بهارانه
دو شنبه – ۲۹ حوت١٣٦٩
به ديدار دوستی كه در روزهای دشوار به يادش می افتم،رفتم و گفتم: "امروز به خاطر يك پستكارت دشت پر از لاله،
تمام شهر را زير و رو كردم، ولی نيافتم. ميخواستم بهترين كارت تبريكی سال نو را به كسی بدهم ." دوست گفت :
"مگر بدون پستكارت نميشود به كسی بگوييم سال نو مبارك؟"چيزی برای گفتن نداشتم. گرمای شرم را در سراپايم
احساس كردم. شايد او به رازی پی برده بود كه در ميان خندههايش ادامه داد:
"شوخی بود. تو ميتوانی لالهء زيبايی را در كنج ورق رسم كنی و در كنارش بنويسی..."
برای آن كه به حالتم تغييری داده باشم ، در ميان سخنش دويدم و گفتم :" گپ بر سر يك گل لاله نيست ، هدف من
دشت پر از لاله بود." و او بی هيچ درنگی گفت : "لازم نيست دشت لاله به كوچكی مساحت يك پستكارت باشد!"
بار ديگر بی سخن ماندم و سوزشی را در سراپايم احساس كردم...
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
|