دیشب خیلی ترسیده بودم ! کابوس وحشتناکی بود .........
"اگه بابا بود ... "
خداجونی وختی با این جمله از خواب پریدم خیلی دلتنگ شدم ...
خیلی خیلییییییییی زیاد !
خدای خوب و مهربونم اگه بابا نیس ... تو باش !
وختی با اون پریشیدگی و وحشت از خواب پریدم قرآنی که همیشه توو گردنم میندازمو چسبوندم به قلبمو گفتم : "الا بذکرالله تطمئن القلوب"
می ترسم ... از خواب میترسم ....
ولی تو .. تو آرومم کن دوس جون مهربونم که تنها با یاد تو دل ها آرامش میگیره !
.
.
دوستت دارم و چقد بی تو ....
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
|