دلـــم ، يک کوچه می خواهد
بی بن بست
و يک خــدا که با هم کمی راه بـــرويم ...
هميـــن !
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
|