چهار شنبه - ١٣ اسد ١٣٧٠
نخستين بار بود كه بهار را شاد و شگفته يافتم. همينكه مرا ديد، گفت: "فردا پرستو در اديتوريم دانشگاه كنسرت ميدهد."
حدس زدم كه به دومين راز بهار دست يافتهام. ای وای! او شيفتهء آهنگهای پرستو بود، و من اين را نميدانستم.
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
|