08-01-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
• پدری به دخترش میگه: دخترم راجع به پیشنهاد ازدواجی که بهت داده اند خوب فکرهایت رو بکن... دختر گریه کنان میگه: ولی من می خواهم پیش مامانم باشم. پدر: خوب، اونم با خودت ببر عزیزم.
• فریدون همیشه لباس مشكی می پوشیده. دوستاش میگن چرا همیشه مشكی می پوشی؟ میگه: آخه من ختم روزگارم!
• محکوم به اعدام: آخرین آرزوم اینه که پسرم را ببینم. دادستان: اشکال نداره، پسرت کجاست؟ محکوم: من هنوز ازدواج نکرده ام!
• معلم: چرا رفته هستم غلط است؟ شاگرد: آقا اجازه، برای اینکه شما هنوز نرفته هستید.
• زن از شوهرش پرسید: چرا وقتی که من آواز می خونم، تو از پنجره بیرون را نگاه می کنی و می خندی؟ شوهر میگه: برای اینکه مردم تصور نکنند من دارم تو را کتک می زنم و تو داری با جیغ و داد گریه می کنی!
• به غضنفر میگن چرا زشتی؟ میگه وقتی کوچیک بودم تو بیمارستان عوضم کردن !
• سه نفر تو قلب جای دارن 1 خدا 2 مادرم 3 پدرم ، آخی تو نیستی ؟؟؟؟؟
• تو ضربان قلب منی 4 ، 5 ، 6 ، 7 - - - - - - - - اینا همه جای خالیه توئه
• قانون معرفت میگه: به قلب ما نزدیک است آن کس که از چشمان ما دور است .
• غضنفر تو جنگل می رفته! بعد یه روباه مرده می بینه! میگه خوب شد مرده! وگرنه گولم می زد.
• غضنفر هلو می خورده به وسطش که می رسه میگه ایول گردو هم داره.
• غضنفر ماشینش پنچر می شه، می ره از لوله اگزوز فوت می کنه. یکی رد می شده می گه : تا صبحم که فوت کنی لاستیک باد نمی شه، چون شیشه های ماشینت پائینه.
• غضنفر زنگ می زنه ثبت احوال میگه: ببخشید اونجا ثبت احواله؟ من امروز احوالم خوبه، می خواستم ثبت کنم!
• قصه عشق: یکی بود یکی نبود، عشق، کلاغی بود که هرگز به خونش نرسیده ...
• ایـــــوب را گفتند: صبر از که آمـــوختـــــی؟ گفـــــت: از دایـــــال آپ ! ! !
• طرز چک نوشتن بنده خدا :23000 ریال معادل دو سه هزار تومان !!!!
• خسته از زندان که نامش زندگیست، پس قشنگی های دنیا دست کیست ؟؟؟!!!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|