
08-02-2011
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
رومان دلنشین آرام (9)
خانم فرخی وارد اتاق شد و فرید را در حال نواختن گیتار دید ، او اهنگی را با سر انگشتانش به آرامی می نواخت . بعد از دقایقی سرش را بلند کرد و گفت : از این طرف ها؟
_ حال و حوصله شوخی را ندارم.
فید گیتار را در گوشه ای نهاد و گفت : چه طور مادر عزیز ما بی حوصله است؟
_ این از تو ، ان هم از پدرت!
_ مادر من که به شما گفتم ، هر کاری می خواهید بکنید !
_ این حرف از صد تا نه بدتر است . من دوست دارم تو از ته دل تمایل داشته باشی.
_ بیین مادر ! من به هیچ دختر خاصی علاقه ای ندارم . به من حق بدهید که به عهده خودتان بگذارم.
خانم فرخی در چشمان پسرش دقیق شد تا بتواند در عمق نگاه او چیزی کشف کند ، اما جز نگاهی بی روح چیز دیگری نیافت.
_ من به پدرت قول دادم تا هر چه زودتر همسر مناسبی برای تو پیدا کنم . می دانی پدرت تا ان وقت آرام نمی شود .به همین دلیل تصمیم گرفتم اول با خودت صحبت کنم .
_ بفرمائید سراپا گوشم.
خانم فرخی متوجه شد که فرید علاقه ای به صحبت کردن ندارد و صرفا بخاطر احترام و حرمتی که قائل است این حرف را می زند.
_ تو می دانی که دختر در فامیل و دوست و آشنا زیاد است اما من علاقه زیادی به آرام دارم . به نظر من آرام دختر با کمالاتی است و از هر لحاظ همسری مناسب برای توست . می خواستم نظرت را بدابنم.
_ آرام ! همان دختری که دوست سایه است و با شما به شمال امد؟
_ بله خواهر زاده خانم سخاوت . نکند به این زودی فراموش کردی؟
_ اما چرا او؟
_ چرا نه؟ دختر تحصیل کرده و با وقاری است . من هم دوستش دارم.
_ در هرحال برای من هیچ فرقی نمی کند.
_ این حرف معنی خوبی ندارد .یعنی اصلا نمی خواهی دختری را که معرفی می کنم مورد پسندت باشد؟
_ گفتید زن بگیر می گیرم دیگر چه فرقی می کند چه کسی باشد؟
_ فرید تو یک عمر می خواهی با دختری که همسرت می شود زندگی کنی . چه طور برایت فرق نمی کند که چه کسی باشد . اصلا میدانی بهتر است عسل دختر تیمسار را برایت خواستگاری کنم . او هم کمتر از آرام نیست . یادت می آید عروسی برادرش ناصر چقدر عسل دور و برت می چرخید؟ و از تو پذیرایی می کرد؟
_ نه چیزی خاطم نیست.
خانم فرخی از خونسردی و بی اعتنایی فرید به حیرت افتاد ، نا امیدانه گفت : فردا با تیمسار تماس می گیرم و قرار خواستگاری را می گذارم.
فرید برخاست و به کنار پنجره رفت ، لحظه ای بفکر فرو رفت و سپس گفت : نه مادر ! فکر می کنم آرام بهتر باشد. شاید او بتواند شرایط من را درک کند ( این جمله آخر را طوری زمزمه کرد که خانم فرخی متوجه نشد)
خانم فرخی با اشتیاق فراوان از شنیدن نام آرام به سرعت از اتاق بیرون دوید تا به سایه و آقای فرخی مژده دهد و آنها را نیز در شادی بیش از حد خود سهیم گرداند
عمه پوران با حيرت فراوان گوشي را لحظاتي چند در دستانش نگاه داشت . سپس آن را برروي دستگاه گذاشت . به نقطه اي نا معلوم چشم دوخت . آن گاه برخاست و به حياط رفت . آرام ولادن مشغول صحبت و نوشيدن قهوه بودند. عمه پوران در كنارشان نشست و فنجاني قهوه براي خود ريختو مزه مزه كرد در همان حال به دقت به چهرهي آرام نگريست بعد از مدتي پرسيد : آرام ! نظرت راجع به فريد چيست؟ آيا تو از او خوشت مي آيد؟
آرام از سوال عمه متحير شد . نمي دانست در جواب چنين پرسشي چه بگويد . لادن به كمك او شتافت و گفت: مادر ! چه طور شد بي مقدمه اين سوال را پرسيديد ؟
عمه پوران شانه اي بالا انداخت و گفت : چه اشكالي ادرد مي خوام نظر آرام را بدانم .
آرام كه خود را ناگريز از جواب دادن مي ديد با شرمي كه در چهره اش آشكار بود جواب داد : من كه برخورد زيادي با او نداشتم ولي پسر بدي نيست .
عمه پوران ابروهاي خود را بالا انداخت و گفت : مي داني چه كسي تلفن كرده بود ؟
لادن- مادر امروز مرموز شديد ! چه كسي تلفن كرده يعني چه ؟ ما از كجا بدانيم
- آخخر براي خودم خيلي عحيب بود . در واقع انتظارش را نداشتم.
آرام كنجكاوانه به عمهمي نگريست ، نمي توانست حدسي بزند. دلشوره اي عجيب به دلش افتاد مي خواست حرف هاي عمه پوران را در هوا قاپ بزند. اما عمه جان عمدا طوري حرف مي زد تا او را عذاب دهد . لادن نيز بي صبرانه گفت: مادر كي تلفن كرده؟
- لادن مثل اين كه تو از آرام مشتاق تري آرام چندان تمايلي به شنيدن ندارد.
آرام آب دهانش را فرو داد و گفت : چرا اتفاقا منم كنجكاو شدم .
عمه پوران خيلي شمرده گفت: خانم فرخي بود از تو خواستگاري كرد .
لادنو آرام روي صندلي صاف نشستند. آرام نمي توانست به گوش هاي خود اطمينان كند.بالا خره لادن فقل سكوت را شكست و گفت : حتما براي محمود!
آرام مثل اين كه آب سردي روي او پاشيده باشند وا رفت و بي حال به صندلي تكيه داد. چه طور نتوانسته بود حدس بزند ؛ كه علت خانم فرخي چيست. با به ياد آوردن كار هاي مشمئز كننده ي محمود از درون بر آشفت.عمه پوران فنجان را به لب نزديك كرد وگفت: من راجع به فريد حرف مي زنم تو تو چطور ياد محمود افتادي البته من هم اول همين فكر را كردم ولي خانم فرخي تو را براي فريد خواستگاري كرد .
و با اين جمله آرام با چشمان گشاد شده و حيرت فراوان به او ماند.
اد- فريد ؟.....درست شنيدم ؟
- راستش خودم هم تعجب كردم اما واقعيت همين بود كه گفتم ؛ خانم فرخي اجازه گرفت تا براي خواستگاري بيايند لادن حيرت زده گفت : باور كردني نيست!
عمه پوران در حالي كه بر مي خاست گفت آرام جان! خوب فكر كن چون فردا بايد جواب بدهم .
آرام متحير به اطاف نگريست . كلمات عمه و لادن را در ذهنش جمع و جور مي كرد . احساس كرد گرماي شديد در تنش دميده . حالتي تب آلود داشت . با خود انديشيد چرا باور نكنم . مگر عشق و دوست داشتن غير از اين است ! فريد احساسي شبيه من داشته اما نمي توانست آرا بروز دهد. چه قدر احمق بودم كه نفهميدم .
لادن دستان آرام را گرفت و گفت : چي شده حالت خوب نيست ؟
- من خواب نيستم ؟
- مي خواهي نيشگونت بگيرم ؟
آرام زمزمه كرد : چه طور ممكن است ؟
- چرا ممكن نيست ؟ من حدس مي زدم كه تو با زيبايي ات فريد را مسخ مي كني
- باور نمي كنم ، باور نمي كنم!
و در آغوش لادن گريه سر داد. لادن مو هاي او را نوازش كرد و گفت : اين گريه ي خوشحالي است من مي دونم ، تو را درك مي كنم .
آرام با چشمان گريان به لادن نگريست در ميان گريه خنده اي زيبا سر داد .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|