نمایش پست تنها
  #14  
قدیمی 08-02-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

رومان دلنشین آرام (14)

شلوغي و هياهوي خانه ، هم چيز را از ذهن فريد پاك كرد همه چيز را از ذهن فريد پاك كرد . ديدن دوستان و آشنايان و حيرت مهمانان از زيبايي آرام برايش لذت بخش بود. جلوه ي آرام باعث شد ات تمام خانم هاي حاظر در ملس خود را كنار كشيده و فقط خيره به آرام بنگرند و اين مسئله باعث سرگرمي فريد بود.

آرام با لبخند با شكوهش و حركات موقرانه اش باعث برانگيختن احترام افراد حاظر در مجلس مي شد . در اين ميان محمود با چشمان زل زده و حسرت بار به او مي نگريست . و در دل به بي عرضگي خود و زرنگي فريد لعنت فرستاد . فريد دستبندي ظريف و زيبا به عنوان رونما ، به آرام هديه كرد و تور را زيباي او را كنار زد و بوسه اي بر گونه اش نهاد . اولين تماس براي آرام شيرين و دلنشين بود . بعد از مراسم عقد و گرفتن هداياي بي شمار ، آنها به سمت هتل محل برگزاري جشن ازدواج ، به راه افتادند. آرام از ديدن سبد هاي بزرگ گل با خود فكر كرد با اين وجود امشب گلي در گلفروشي ها باقي نمانده. پذيرايي و شام در حد عالي برگزار شد . تبريكات صميمانه دوستان و اقوام و اين كه آن دو زوج بي نظيري هستند ، مرتبا در گوشش تكرار مي شد . آرامبا ديدن چند تن از همكلاسي هايش ذوق زده شد . آنها سر به سر او مي گذاشتند و فريد را مانند هنرپيشه ها توصيف مي كردند . "آرام از ته دل خنديد و به فريد كه كمي آن طرف تر با دوستانش در حال گفت و گو بود نگاه كرد و گفت : بهتر است شما به جاي توجه به داماد به فكر خودتان باشيد .

سعيد به آرام تبريك گفت و صميمانه برايش آرزوي خوشبختي كرد و سرانجام زماني فر رسيد كه مهمانان صورت او را بوسيدند و برايش آرزوي خوشبختي و سعادت كردند . آرام مادر را در آغوش گرفت و بي اختيار گريه سر داد . پدر شانه هاي او را گرفت و مادر پيشانيش را بوسيد . اما باز آرام اختيار از كف داد و در آغوش پدر گريست . لادن ، امير و عمه پوران از ديدن انده آرام به گريه افتادند . با رفتن آنها آرام احساس كرد ، نيم از وجودش را با خود مي برند و اين جدايي تا آخر عمر ادامه دارد .

* * * *

صداي سنگين بسته شدن درب ، در سكوت آن خانه ي وسيع ، كمي هول لنگيز بود . فريد به آشپز خانه رفت و با دو ليوان نوشيدني باز گشت و به دست آرام داد . آرام ليوان را به لبانش نزديك كرد و جرعه اي از آن نوشيد . استرس و هيجان ناشي از تنها بودن با فريد در وجودش زبانه مي كشيد . فريد آرام و طبيعي مشغول نوشيدن بود . يقه ي كراواتش را شل كرد ، برخاست به سمت تراس رفت . پرده را كنار كشيد و پنجره را گشود. سپس به طرف آرام آمد و دستانش را به سمت او دراز كرد گفت : مي خواهي كمي روي تراس بشينيم ؟

آرام دستانش را در دستان فريد گذاشت . برخاست و به همراه او پا به تراس گذاشت . آسمان صاف و پر ستاره بود . فريد به نيمرخ آرام نگاه كرد. باز احساس كرد نفس در سينه اش حبس شده است چشمانش را بست و نفس عميقي كشيد و گفت: آرام! مي خواستم كمي با هم حرف بزنيم .

اين بهترين شروع است.

من و تو خيلي كم هم صحبت شديم .

بله! همينطور است! اين موضوع نگرانم مي كرد.

حق با توست شايد من مقصر بودم .

ازدواج ما كم عجيب و سزيع اتفاق افتاد . اين خواسته ي تو بود . خيلي دلم مي خواست بپرسم چرا ؟

چرا نپرسيدي ؟

آرام نمي خواست اقرار كند كه مي ترسيد به ناچار گفت : نمي دونم .

من مي خواهم به تمام اين چرا ها پاسخ بدهم . به شرطي كه تو زود قضاوت نكني .

تو راجع به من چطور فكر مي كني؟

خوب ، نجيب و عاقل ! حالا تو بگو راجع به من چطور فكر مي كني؟

تودار ،مغرور و راستگو.

توداري من به خاطر مشكلات زندگيم است .غرورم را دوست دارم.تاآنجايي كه بتوانم دروغ نمي گويم . تو من را خوب شناختي .

اينهايي كه گفتي ظاهر قضيه است . من بايد چيز هاي زيادي از تو بدانم .

به همين دليل مي خواستم با تو حرف بزنم قبل از آن كه دير شود.

الان هم براي خيلي از حرف ها دير شده است قبول داري ؟

متاسفم ! اما ما هر دو به نوعي تا اين جا كشيده شده ايم.

كشيده شديم منظورت چيست؟

ببين آرام ! گاهي حقيقت خيلي تلخ است ، اما بهتر است كه گفته نشود . ناگهان چيزي در قلب آرام ترك خورد . لحن فريد تلخ بود . لرزش خفيفي در لبانش آشكار بود . تلاش كرد در سكوت گوش كند .

فريد بدون آن كه به آرام بنگرد گفت : تو زيبا، تحصيل كرده و كاملي . نبايد فكر كني مشكل از توست. نه ! اين مشكل شخصي من است . نمي خواهم پاي من بسوزي . شايد امشب نه اما زماني بفهمي كه منظور من چيست ؟ كه چرا ناچار به ازدواج شدم؟

آرام بي اختيار دستانش را روي گردنش فشرد.(مي ترسيد بغضي كه از شنيدن حرف ها در گلويش پيچيده خفه اش كند) فريد بدون توجه به او ادامه داد: من آدم دورويي نيستم . مي توانستم تو را داشته باشم و با دروغ و فريب زندگي كنم.اما نمي توانم ، حداقل پيش وجدان خودم آسوده ام .

آرام احساس نمود زير پايش خالي شده است . لبه ي طارمي را گرف تا زمين نخورد . كابوس شروع شد . كابوس زندگي !شيريني آن كجاست ؟ اكنون نقطه ي شروع ويراني اش بود . شبي به اين زيبايي روياي هر جواني بود صداي فريد در گوشش پيچيد : شرايط زندگي من اينست اميدوارم مرا درك كني . !... ما در ظاهر زن و شوهريم . تو ، خانه ، زندگي و هر چه كه بخواهي در اختيارت است . فقط اميدوارم روزي كه حقيقت را مي فهمي مرا ببخشي !

آرام نمي دانست تا چه زماني در آن تراس لعنتي نشسته بود . مانند شبحي سرگردان ، بي اراده مبهوت بر جاي مانده بود . زبانش چون سرب سنگين بود . دستش را به ديوار گرفت تا زمين نخورد. همه جاي بدنش درد مي كرد . فريد ساعت ها مي شد كه رفته بود .اما كجا مي دانست. پرده ها را كشيد وبه اتاق خواب رفت . لحظه اي به اطاف نگاه كرد همه چيز زيبا و آراسته بود . به آينه نگريست چه بر سرش آمده بود . مغزش كار نمي كرد . تور را باز كرد و در سطل زباله انداخت. لباسش را كه يكي از بهترين طراحان در عرض يك هفته دوخته بود ، مچاله و در جعبه رها كر . از همه ي آنها متنفر بود به حمام رفت و تمام آرايشش را از صورتش شست. چنين پنداشت كه همه ي آنها نجس و آلوده هستند . لباس خواب ساتن لطيفش را پوشيد . تلفن را از برق كشيد . از سر عجز و ناتواني به خواب عميق فرو رفت.

وقتي چشم گشود نمي دانست چه ساعتي از روز است با به ياد آوردن خاطره ي تلخ شب گذشته ، مانند آن كه دردي در تنش پيچيده ، ناله سر داد سرش را در بالش فرو برد . ناگهان برخاست.بايد بر مي خواست و افكار بيهوده اي كه او را رنج مي داد از خود دور مي كرد. به ساعت نگرريست نزديك ظهر بود . به آشپزخانه رفت . قهوه جوش را يه برق زد و فنجاني قهوه نوشيد. نمي خواست به اتفاقات پيش آمده فكر كند . بايد غرور و عزت نفس خود را حفظ مي كرد. فريد نمي دانست كه بازي كدن با قلب دختر جواني كه همه ي هستي خود را در طبق اخلاص نهاده ، تا چه اندازه خطرناك است .بايد مي ماند و فريد را متوجه افكار اشتباهش مي كرد اگر چنين مي شد او همان لحظه از فريد جدا مي شد و به سوي سرنوشتش مي رفت . فقط بايد فريد را رنج مي داد ؛ با ماندنش ،با بودنش ،با نفرتش.

لباسش را عوض كرد به محض اين كه تلفن را وصل كرد صداي ممتد آن برخاست . عمه پوران بود : چرا به تلفن جواب نمي دهيد ؟ نگران شديم .

آرام سوزش اشك را بر پهناي صورتش احساس كرد ،آن را ستود و گفت : بايد ببخشيد خواب بودم ، يعني خواب بوديم .

حالت خوب است عزيزم ! چيزي لازم نداريد ؟

خوبيم شما و مادر خوبيد ؟

ما هم خوبيم مادرت اينجا نشسته و خيلي سلام مي رساند . پس انشاالله مبارك است ؟

آرام متوجه ي منظور عمه شد و گفت : خيالتان راحت باشد ما خوبيم . جاي نگراني نيست . درضمن فريد سلام مي رساند .

سلام ما را هم برسان !

وقتي عمه گوشي را قطع كرد. آرام آرزوي روزهاي خوبي را كه در كنار عمه و لادن در خانه ي آنها داشت كردسبك بال و آسوده !اكنون مي فهميد كه جريان ازدواج سريع و نداشتن نامزدي و پاتختي به خاطر هيجان فريد نبوده . بلكه نمي خواست آرام و اطرافيان به رفتار هاي فريد ظنين شوند. هر چند كه از سردي رفتار او متوجه ي چيز هايي شده بود. اما هرگز نخواست واقعيت را به درستي دريابد و مدام خود را فريب مي داد . با آينده ي خوب زندگي ايده ال و صميميت بعد از ازدواج افكار خود را منحرف مي كرد و در اين راه اطرافيان نيز كوكرانه او را هدايت مي كردند . پسر مغرور و ثروتمند و خوش نام كه آرزوي هر دختري به شمار مي رود شعاري بود كه مدام تكرار مي شد و باعث سر پوش نهادن بر روي همه چيز مي شد . . آرام مي خواست به خود تلقبن كند تا كتر به مسائل پيش آمده فكر كند. زيرا باعث تحريك افكارش مي شد . تمام لباس ها و وسايل فريد را از كمد خارج كرد و به اتاق ديگري منتقل نمود . در آن اتاق تخت يك نفره اي براي مهمان گذاشته بودند . آن جا را مرتب كرد و تمام وسايل شخصي فريد را در آن جا قرار داد . اودكلن ،كتاب، آلبوم

، نوار ، گيتار ، ضبط و كفش هايش .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید