
08-02-2011
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
رومان دلنشین آرام (17)
نسيم انگشت روي گران ترين و بهترين سرويس جواهر گذاشت. فريد با دلخوري گفت: اين خيلي گرونه آن يكي را بردار .
نسيم رو ترش كرد و گفت : اگر نمي خواهي بخري خوب نخر. بهانه نگير .
فريد به ناجار دستخ چكش را در آورد و مبلغ آن را نوشت . اما نسيم دست بردار نبود .
دوستم از فرانسه آمده مي داني جديد ترين مدل ها از پاريس مي آيد .چند دست لباس سفارش داده بودم . امروز تلفن كرد و گفت سفارش ها را تهيه كرده يك سر من را آن جا ببر .
فريد با خستگي گفت: من ديگه پول ندارم كه خريد كني .
-تو كه انقدر خسيس نبودي. از وقتي زن گرفتي حساب و كتاب مي كني
ربطي به اين مسئله نداره بي خود شلوغش نكن!دو دقيقه نيست كه خريد كردي .
- من به فخري قول دادم اگر نروم آبرويم مي رود .
- بي خود ، بدون اين كه با من مشورت كني قول مي دهي به من مي گويي بيخود، مواظب حرف زدنت باش !
- تو ديگه شورش را در آوردي .
- سيم با چشماني گرد شده به فريد نگاه كرد و گفت : من شورش را در آوردم يا جنابالي اخلاقتان عوض شده . و با گريه ادامه داد . از اول مي دانستم كه اين بلا سرم مي آيد . نبايد مي گذاشتم ازدواج كني . . تو فريد سابق نيستي.
- فريد از گريه ي نسيم برآشفت. اتومبيل را كنار خيابان نگه داشت و دستمالي به دست او داد و گفت : معذرت مي خوام بگو خانه ي فخري كجاست .
- لازم نيست
- من كه عذر خواهي كردم .
- ديگه فايده اي ندارد .
- بگو چه كار كنم تا از دست من دلخور نباشي.
- نسيم با خشم ازاتومبيل پلفدهشد و در را محكم كوبيد و گفت : برو به جهنم.
فريد بر خلاف دفعات قبل كه به دنبالش مي رفت . ترجيح داد اين بار دور زده و از آنجا دور شود نسيم بايد مراقب رفتارش باشد ؛ او مثل بچه ها قهر مي كند و براي هيچ كس اهميت قائل نيست .
روز نامزدي امير و لادن فرا رسيد . فريد مي دانست كه آرام خانه نيست.
از دفتر بيرون آمد و به سوي خانه پيش رفت . در را باز كرد و داخل خانه شد . هنوز عطر دل انگيز آرام در فضاي خانه آكنده بود . به آشپز خانه رفت . چند نوع ساندويچ در يخچال چيده شده بود . آن را بيرون آورد و با اشتها مشغول خوردن شد . مي دانست كه آرام آنها را برايش تهيه كرده است . روي تخت دراز كشيد . با صداي تلفن از خواب بيدار شد . به اطاف نظري افكند و با بي حالي گوشي را برداشت . صداي دلنشين آرام به گوشش خورد .
- سلام.
- حدس مي زدم كه خانه باشي .
- آمدم لباس بپوشم.
- كه خوابت برد.
- فريد خميازه اي كشيد و گفت : تو از كجا مي داني ؟
- مهم نيست . فقط مي خواستم بگم دير نكني !
- نه مطمئن باش خدا حافظ!
وگوشي را قطع كرد. فريد نگاهي به گوشي انداخت و آن را روي دستگاه گذاشت . به حمام رفت و لباس پوشيد سپس از سر كنجكاوي به اتق آرام رفت . همه چيز مرتب در جاي خود بود . آرام شيفته ي عطر هاي پاريسي بود . دسته اي عكس روي ميز بود كه مربوط به سفر شكال مي بود . عكس هايي از آرام در حالت هاي مختلف به هنرمندي لادن . و عكس هاي سه نفره ي سايه، لادن و آرام . سايه در ْآن عكس ها مضحك افتاده بود . فريد آن ها را سر جاي خود قرار دادو به سرعت از خانه خارج شد .
فريد سبد گلي خريد و آن را به عمه پوران تقديم كرد . تقريبا تمام مهمانان آمده بودند . فريد در كنار مادر و پدرش نشست . سايه هيجان زده مي نمود . به خصوص كه مي دانست آرام سعيد را نيز دعوت كرده است . مادر آرام نزد فريد آمدو او را بوسيد . فريد گفت : آرام نيامده ؟
با لادن رفته ان آرايشگاه الآن بايد برسند .
در همان لحظه سعيد با چهره ي باز به طرف آنان آمد و در كنار فريد نشست .
امير به همراه لادن وارد سالن شدندو به يكا يك مهمانان خوش آمد گفتند . لادن بي شباهت به عروسك هاي ژاپني نبود .فريد به دنبال آرام نظري به اطراف انداخت . اما او را نيافت . اميد و سارا نيز آمدند. سعيد در گوش فريد چيزي گفت . اما فريد حرف هاي او را نمي شنيد . زيرا از ديدن آرام چنان جا خورده بود كه فقط او را مي ديد. آرام در لباس مشكي بسيار زيبايي پديدار گشت . گيسوانش را به طرز جالب جمع كرده بود و حلقه اي از آن ها بر روي صورتش ريخته بود . اندامش بلند تر و كشيده تر از هميشه به نظر مي رسيد . فريد ازسليقه ي آرام در حيرت بود . ساده ترين چيز ها را به زيبايي مي كشيد . آرام با مهمانا خوش و بش كرد و سپس به سمت خانم فرخي رفت و او را بوسيد . خانم فرخي گفت : چقدر خوشگل شدي اين لباس برازنده ي توست .
سايه در گوش آرام گفت : تو همه را شوكه مي كني .
آرام خنديد و تشكر كرد سپس به سمت فريد رفت . و بلخندي به روي او زد . فريد خود را بي اعتنا نشان داد . آرام از سردي زفتار فريد بر آشفت . ديگر متوجه نشد كه با ديگران چه طور بر خورد كرد . فقط مي خواست گوشه اي يافته و از نگاه نا آشناي او بگريزد .
مراسم نامزدي به بهترين نحو انجام شد . همه ي مهمانان در حال خنده و گفت و گو بودند به جز فريد و آرام .
فريد آن چنان چهره اي عبوس به خود گرفته بود كههمه متوجه ي ناراحتي او شده بودند . خانم فرخي چند بار به طرف فريد رفت تا علت رفتار او را بفهمد . اما چيزي سر درنياورد. آرام از اين كه او حفظ ظاهر نمي كرد رنجيده خاطر بود . آرام براي دقايقي باب گفت و گو با حامد را باز كرد اما باز نگاه غضبناك فريد باعث شد تا از ادامه ي صبحت باز داري كند . زمان رفتن فريد در گوش آرام گفت : دير وقته خودم مي رسانمت .
در راه آرام بغض آلود و عصبي بود . فريد در سكوت با اكثريت سرعت رانندگي مي كرد .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|