نمایش پست تنها
  #4  
قدیمی 08-02-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

رومان دلنشین آرام (34)

كي آمدي ؟

- مثل اين كه خيلي خوش مي گذرد .

- اشتباه نكن! ما فقط چند دقيقه براي قدم زدن بيرون رتيم .

- من از تو توضيح نخواستم . هر چه كه بايد ببينم ديدم .

- فريد !

اما فريد از كانر او گذشت .

آرام خود را به اتاقش رساند و گريه سر داد .

دقايقي بعد سايه به اتاق آمد و موهاي خيس آرام را نوازش كرد .

- متاسفم ! من ناخودآگاه همه چيز را ديدم . تو هيچ تقصيري نداشتي .

- سايه ! من خيلي بدشانسم . فريد هر روز نفرتش از من بيشتر مي شود .

- تو اشتباه مي كني ! فريد تو را دوست دارد .

- تو فريد را نمي شناسي . فريد براي آزار من به اينجا آمده . اولين بهانه به دستش افتاد .

- اگر اين طور فكر مي كني بايد مقومت كني . نگذار رنجت بدهد .مبارزه كن .

آرام برخاست و اشك هاي روي گونه اش را پاك كرد و گفت :چه طور مبارزه كنم فريد با كاره و رفتارش ، اجازه ي هر كاري را از من مي گيرد .

- تنها راه تو مبارزه كردن با فريد است . در غير اين صورت تا آخر عمر بازنده اي .

آرام با نگاهي به سايه گفت : حق با توست من از شكست متنفرم .

- تا الان كه تو پيروز بودي . مطمئن باش ! كه موفق خواهي شد .

- آه ! سايه خيلي دوست داشتم ، حرف هاي تو واقعيت داشت ، اما اكنون پيروزي يي در كار نيست .

- چرا ! بوده ، تو خودت متوجه نيستي . حالا بلند شو بريم پايين تا كسي متوجه ناراحتي ات نشده .

ارام برخاست و پليور خاكستري رنگي به تن كرد . موهايش را از پشت بست . آرايش ملايمي كرد ، تا قرمزي چشمانش كم رنگ شود و با گردني برافراشته پايين رفت .

فريد در كانر بخاري با آقاي فرخي صحبت مي كرد . آرام در گوشه اي نشست. فريد هيچگونه توجهي به او نداشت .

سايه به همراه ستاره وارد سالن شد . فريد با ديدن ستاره چمانش برقي زد كه فقط آرام متوجه آن شد .

ستاره با گرمي با فريد برخورد كرد و گفت : جاي شما اينجا خيلي خالي بود . سال هاي گذشته يادتان مي آيد چقدر خوش مي گذشت ؟ من خيلي از آن سالها ياد مي كنم .

فريد – اتفاقا من براي تجديد خاطرات به اينجا آمده ام !

ستاره خنديد و گفت : شما هيچ وقت جدي صحبت نمي كنيد . آرام جان من هيچ وقت نفهميدم فريد كي شوخي مي كند و كي جدي حرف مي زند .

آرام از طرز صحبت ستاره فهميد كه ان دو بيشت از صميمي با يكديگر آشنايي دارند و از اين كه فريد را به نام خواند ، چندان متعجي نشد . سايه به ميان حرف ستاره آمد و گفت : بايد برايمان كمي گيتار بزني .

- حتما ! بعد از شام خوب است ؟

- عالي است آرام! ستاره خيلي خوب گيتار مي زند .

- به پاي فريد كه نمي رسد . درست است استاد ؟

- من خيلي وقت است كه استعفا دادم .

آرام برخاست و بيرون رفت . فريد مي خواست تلافي كند . چه كسي بهتر از ستاره ي فتان و طناز .

بعد از صرف شام هر كس در اتاق نشيمن ، مشغول كاري بود . آقاي فرخي به همراه برادر دكتر شطرنج بازي مي كرد . دكتر با همسر برادرش گفتگو مي كرد . فريد نيز با ستاره در حال گفت و گو بود .

سايه – زياد روي ستاره حساب نكن ! او همين طوري بار آمده ، خيلي راحت و آزاد است .

من ناراحت نسيتم

خانم فريخ – ستاره جان كمي برايمان گيتار بزن .

ستاره برخاست و گيتارش را از گوشه ي ديوار برداشت و مجددا در كنار فريد نشست و گفت : با اجازه ي استادم .

ستاره آهنگي به سبك آمريكايي جنوبي نواخت . مركز توجه همگان ، ستاره بود و خوب مي دانست چه طور جمع را مفتون خود سازد .

او بعد از قطعه آهنگي كه نواخت گيتارش را با ژست خاصي به فريد داد و گفت : حالا نوبت شماست استاد گرامي !

فريد گيتار را گرفت و آهنگ جاوداني "قصه ي عشق "‌را به زيبايي تمام نواخت . در انتها لبخند محزوني به ستاره زد ، همگان دست زدند . آرام ديگر توان نشستن در خود نمي ديد . ، برخاست و بيرون رفت . ديگر باران نمي باريد . در گوشه اي ايستاد و به نقطه اي نا معلوم چشم دوخت . فريد بي انصافانه رفتار مي كرد . درتمام حركات و تك و تك زواياي چهره اش نوعي غرور و خود پسندي بيش از حد به چشم مي خورد . و به نوعي با جنس مخالف برخورد مي كرد كه اين حالت را در او تقويت مي كرد . آرا تمام اين ها را درك مي كرد . اما هيچگاه نمي توانست فريد را از پايين بنگرد و همواره خود را دوشادوش و رخ به رخش مي ديد و فريد با چني شيوه اي رفتارش را عذاب مي داد . فريد او را شكسته و زير پايش خورد شده مي طلبيد . اما او در خود چيزي كم نمي ديد كه بخواهد پا پس بكشد ، همواره گردنش افراشته و چشمانش پر ستيزهبود و اجازه ي مانور بيش از حد را از فريد مي گرفت . آرام مي ديد كه كوچكترين اشتباهش ، حربه اي در دست فريد خواهد بود . ؛ زيرا فريد به غير از رفتار هاي او به خيلي از مسائل دقت مي كند . به آرايش و طرز لباس پوشيدن و حتي نوع عطرش توجه بيش از حد دارد و به دنبال نقطه ضعفي در اوست تا بتواند با ريشخندي غرور انگيز ، به او بنگرد . اما تا گنون موفق نشده بود و آرام بي نقص تر از آن بود كه تصور مي كرد . در كنار تمام اين مسائل آرام نيز به درستي نمي توانست عيبي در فريد بجويد .؛ كه او منزجر و متنفر شود. فريد آراسته و گيرا بود به غير از موارد كوچك كه در طبيغت مردانه اش به چشم مي خورد ، مي ديد كه او مقبول خاص و عام است و باعث حسادت در مردان و جذابيت در بين زنان مي شود . تنها نقطه ضعف فريد همان زندگي خصوصي اش بود و آرام چندان رغبتي براي كنكاش و جست و جو در خود نمي ديد زيرا ممكن بود فريد به حساب خيلي چيز هاي ديگر بگذارد .

در دل سياه شب و در شبح بيدار افكارش ، دردناك و عاجزانه انديشيد : چرا بايد سرنوشتش با تمام دختران و پسراني كه در اطرافش بودندتفاوت داشته باشد . چرا فريد او را انتخاب كرد ، چه چيز در او ديده بود و يا وجود داشت كه فريد جرات ازدواج با او را در خود مي ديد و خيلي چيز هاي ديگر كه در سكوت و تنهايي اش شكل مي گرفت و دوباره متلاشي مي شد .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید