نمایش پست تنها
  #8  
قدیمی 08-02-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

رومان دلنشین آرام (48)

آرام ترجیح داد در اتاق مادر روی کاناپه بخوابد. آن قدر در چهره مادر نگریست تا خواب او را در ربود.
آرام ، شب و روز در کنار مادر بود و از او مراقبت می کرد . حال مادر رو به بهبودی بود و کم کم راه می رفت و غذا را با اشتهای بیشتری می خورد . دکتر از حال مادر رضایت داشت . لادن در این مدت مراقب بهار بود و آرام با خیالی آسوده به مادر رسیدگی می کرد . هفته بعد آرام به همراه بهار بر سر مزار پدر رفت . هوا سرد بود و کمتر می توانست بیرون برود . ان روز غذای مادر را به او خوراند و رویش را کشید تا استراحت کند . مادر دست آرام را گرفت و گفت : می خواهم با تو حرف بزنم
آرام کنارش نشست و گفت : بفرمایید ! مادر گشوم با شماست
_ دوست دارم هم گوش خود را به من بسپاری و هم قلبت را !
_ الهی قربان شما بروم ! هر دو با شماست . دیگر چه می خواهید؟
مادر لبخندی زد و گفت : از دکتر حرف زدی . گویی از تو خواستگاری کرده
_ بله !
_ دکتر مرد خوب و متینی است !
_ البته در مدتی که آنجا بودم متوجه این مسئله شدم
_ حالا می خواهم از تو بپرسم کهتو چه احساسی نسبت به او داری؟
آرام لحظه ای اندیشید و گفت : حس قدر شناسی
_ همین؟
_ فکر میکنم همین قدر
_ بنابرین جواب منفی دادی؟
_ منفی که نه ! باید راجع به ان فکر کنم
_ حس قدر شناسی برای ازدواج و تشکیل زندگی کافی نیست
_ دکتر آدم قابل اعتمادی است . شاید به مرور بتوانم تمام انچه که از زندگی می خواهم بدست اورم
_ نمی خواهی راجع به فرید بپرسی؟
_ مثلا چی بپرسم؟
_ از این که ما خبری از فرید داریم یانه؟ و یا اینکه آنها سراغی از تو گرفتند یا نه؟
_ خیلی دوست دارم که خبری بدانم اما می ترسم ! با خود می گویم که به زور نمی شود که برای خودم شوهر و برای دخترم پدر پیدا کنم . فرید در واقع دنبای گمشده هایش نیست . در غیر اینصورت هر طور بود ما را پیدا می کرد
_ در هر حال تو زن شوهر دار هستی و تعهداتی داری
_ مادر ! من نمی دانم منظور شما چیست ! اما خیلی بلا تکلیفم . فرید حتی یکبار هم به دنبال من نبوده
_ شاید علتی داشته !
_ دو سال مدت کمی نیست
_ انها در این مدت خیلی گرفتار بودند
آرام با حالتی موشکافانه در چشمان مادر نگریست . تا شاید حقیقت را دریابد
_ شما از فرید چیزی می دانید؟
_ علاقه ای به شنیدن و دانستن داری؟
_ نه چندان ! اما برای تصمیم گیری آینده ام لازم است
_ هر وقت از دل و جان خواستی گوش کنی بیا پیش من . آن وقت من حرفهای زیادی برای گفتن خواهم داشت
_ مادر ! سر به سرم می گذاری !
_ همین که گفتم . حالا برو ! می خواهم استراحت کنم
آرام برخاست و بیرون امد
دو روز از صحبت های مادر گذشته بود . آرام در تب و تاب شنیدن سخنی از مادر می سوخت . اما مادر عمدا به او توجه نمی کرد . او از همه چیز و همه کس می گفت جز فرید . آرام کم کم صبرش لبریز می شد . مادر ، خوب او را دست انداخته بود و نمیخ واست تمامش کند . از سویی ترس و وحشت از شنیدن خبرهایی که شاید تحملش مشکل بود را در خود نمیدید . اگر فرید ازدواج کرده و یا از وجود فرزندش اطلاع داشت ان وقت ترجیح می داد در نادانی بسر برد . اما لحظاتی بعد با غرور و کینه اندیشید : فرید در هر حال مقصر است و من نخواهم گذاشت دستش به هبار برسد . او را خواهم کشت . در آن زمان عشق هیچ جایگاهی در قلبم نخواهد داشت.
آن شب آرام به اتاق مادر رفت و آهسته گفت : مادر ! خواب هستید؟
مادر روی خود را به سمت آرام کرد و گفت : نه دخترم ! بیا تو
آرام در کنار تخت مادر نشست و گفت : حالتان بهتر است؟
_ شکر خدا ! چرا نخوابیدی ؟
_ میخ واستم ببینم شما بیدار هستید . هر کاری کردم خوابم نبرد
_ چرا؟
_ نمی دانم ! فکر و خیالهای بیهوده ! نگرانی از آینهد ! هر شب با تمام این سوالات بی جوابم به خواب می روم
مادر دست آرام را نوازش کرد و گفت : می دانم . شرایط تو خیلی دشوار است . اما مطمئن باش اگر غرور و خود خواهی ات را کانر بگذاری همه چیز درست می شود.
_ شاید حق با شما باشد . می خواهم از فرید بدانم . خدتان بهتر می دانید که هر خبری از فرید در آینده من و سرنوشت دخترم تاثیر خواهد گذاشت.
_ من هم می خواهم از تو سوالی بکنم که باید راست و کوتاه و قاطع جوابم را بدهی
_ من تا بحال به شما دروغ گفتم؟
_ نه ! اینبار هم وتوقع دروغ ندارم
_ مطمئن باشید ! هر چه می خواهید بپرسید !
_ تو هنوز به فرید علاقمندی؟
آرام لحظاتی سکوت کرد ، سپس گفت : این دومین بارست که در برابر این سوال قرار می گیرم . یکبار عمه جان در خواستگاری فرید و حالا شما ! باید بگویم با تمام بی وفایی فرید هنوز دوستش دارم .
مادر لبخندی از سر رضایت زد و گفت : تو تمام اتفاقات را به پای فرید می گذاری . خودت چه؟ همانطور که می اندیشی بی گناهی؟
_ مادر شما که از چیزی خبر ندارید . چه طور می توانم همه انچه بین خودمان بوده به شما بگویم.
_ تمام گذشته ها و اشتباهات زندگی تان را یکطرف می گذارم اما فرار تو ورفتنت را به یک طرف !
_ ترازوی گناهان من بیشتر است؟
_ بله ! وقتی عجولانه قضاوت کنی ، گناهان تو بیشتر خواهد بود. بدون تحقیق ! بدون پرسش ! تو حتی اجازه ندادی ما با انها تماس بگیریم . چنان رفتار کردی که ما فرید را قاتلی در پی کشتن تومی دیدیم .چطور کورکورانه زندگی کردی و نفهمیدی همسرت از تو چه می خواهد . اگر عاشق فرید بودی حتما اورا خوب می شناختی . دخترم متاسفانه باید بگویم که تو نابینای دل خودت هستی ، نا بینا !
_ آخر مگر من چه کرده ام که شما با من اینگونه رفتار می کنید؟ جز این که سکوت کردم و شکنجه ها به خود روا داشتم ؟ دو ساله که آواره و در به درم . چه باید می کردم که نکردم ؟ آیا جزای من تا این حد سنگین بوده ؟ به گناه نگرده ام ! به صبر و گذشتم ! مادر ! شما چرا؟ شما که دخترتان را می شناسید ؛ چطور اینگونه قضاوت می کنید . من که آزارم به مورچه نرسیده ، چطور می توانم در حق کسی که از دل و جان به او عشق می ورزم کوتاهی کنم و رنجش بدهم !
_ پس چرا رفتی ، چرا نماندی؟
_ خودش خواست ، به من پیغام داد بروم تا دیگر چشمش به من نیفتد . حالا به کجا فرقی نمی کند . حتی به جهنم !
_ فرید گفت برو اما تو گفته او را اشتبا تعبیر کردی
_ چه فرقی میکند ! فرید میخ واست من نباشم
_ می خواست نباشی تا نبینی
آرام با تمسخر گفت : چه چیز را نبینم . خوشگذرانی و دمدمی بودنش را !
_ آه آرام ! چطور به خودت اجازه میدهی در حق او اینطور حرف بزنی؟ تو انقدر مغرور هستی و به فکرت ایمان داری که نمی خواهی به اطرافت بنگری . اگر در مدت یکسال چهار بار به اتاق عمل رفتن خوشگذرانی محسوب می شود به تو حق میدهم . اگر شش ماه تمام با پاهای در گچ روزگار را گذراندن خوشگذرانی است باز به تو حق می دهم ، که اینگونه فکر کنی.
آؤام متحیر به دهان مادر چشم دوخته بود . گویی در خواب است و مادر می خواهد او را از کابوسی که می بیند رهایی بخشد . آرام دستانش را روی گوشش گذاشت تا صدایی نشنود . اما مادر نمی خواست تمام کند . او می خواست آرام را آزار دهد .
مادر تو که دروغ نمی گفتی ! چگونه چنین حرفهایی می زنی . چطور باور کنم ! که دو سال در خواب بودم . مادر تو را به تمام مقدسات عالم بیدارم نکن ! بگذار در خاموشی و حماقتم دست و پا بزنم!

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید