نمایش پست تنها
  #1435  
قدیمی 08-04-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



احمد شاملو




باید ایستاد و فرودآمد
برآستان دری که کوبه ندارد،
چرا که اگربه گاه آمده باشی دربان به انتظارتوست و
اگربی گاه
به درکوفتن ات پاسخی نمی آید.
کوتاه است در
پس آن به که فروتن باشی.
آیینه یی نیک پرداخته تواند بود
آن جا
تا آراسته گی را
پیش از درآمدن
در خود نظری کنی
هرچند غلغله ی آن سوی در زاده ی توهم توست نه انبوهی ی مهمانان،
که آن جا
تو را
کسی به انتظار نیست.
که آن جا
جنبش، شاید
اما جنبده یی در کار نیست:
نه ارواح نه اشباح نه قدیسان کافورینه به کف
نه عفریتان آتشین گاوسر به مشت
نه شیطان بهتان خورده با کلاه بوقی منگوله دارش
نه ملغمه ی بی قانون مطلق های متنافی.ــ
تنها تو
آن جا موجودیت مطلقی،
موجودیت محض،
چرا که در غیاب خود ادامه می یابی و غیاب ات
حضور قاطع اعجاز است.
گذارت از آستانه ی ناگزیر
فروچکیدن قطره ی قطرانی است در نامتناهی ی ظلمات.

«ــ دریغا
ای کاش ای کاش
قضاوتی قضاوتی قضاوتی
درکار درکار درکار می بود!»ــ
شاید اگرت توان شنفتن بود
پژواک آواز فروچکیدن خود را در تالار خاموش کهکشان های بی خورشید
چون هرست آوار دریغ
می شنیدی:

«ــکاش کی کاش کی
داوری داوری داوری
درکار درکار درکار درکار...»

اما داوری آن سوی در نشسته است، بی ردای شوم قاضیان،
ذات اش درایت و انصاف
هیاءت اش زمان.ــ
و خاطره ات تا جاودان جاویدان درگذرگاه ادوار داوری خواهدشد.

بدرود!
بدرود! (چنین گوید بامداد شاعر)
رقصان می گذرم از آستانه ی اجبار
شادمانه وشاکر.
از بیرون به درون آمدم:
از منظر
به نظاره به ناظر.ــ
نه به هیاءت گیاهی نه به هیاءت پروانه یی نه به هیاءت سنگی نه به هیاءت برکه یی،ــ
من به هیاءت «ما» زاده شدم
به هیاءت پرشکوه انسان
تا در بهار گیاه به تماشای رنگین کمان پروانه بنشینم
غرور کوه را دریابم و هیبت دریا را بشنوم
تا شریطه ی خود را بشناسم و جهان را به قدر همت و فرصت خویش معنادهم
که کارستانی از این دست
از توان درخت و پرنده و صخره و آبشار
بیرون است.
انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود:
توان دوست داشتن و دوست داشته شدن
توان شنفتن
توان دیدن و گفتن
توان انده گین و شادمان شدن
توان خندیدن به وسعت دل، توان گریستن ازسویدای جان
توان گردن به غرور برافراشتن درارتفاع شکوه ناک فروتنی
توان جلیل به دوش بردن بار امانت
و توان غمناک تحمل تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی ی عریان.
انسان
دشواری ی وظیفه است.

دستان بسته ام آزاد نبود تا هرچشم انداز را به جان دربرکشم
هر نغمه و هر چشمه و هر پرنده
هر بدر کامل و هر پگاه دیگر
هر قله و هر درخت و هر انسان دیگر را.

رخصت زیستن را دست بسته دهان بسته گذشتم دست ودهان بسته گذشتیم
و منظر جهان را
تنها
از رخنه ی تنگ چشمی ی حصار شرارت دیدیم و اکنون

آنک در کوتاه بی کوبه در برابر و
آنک اشارت دربان منتظر!ــ

دالان تنگی راکه درنوشته ام
به وداع
فراپشت می نگرم:
فرصت کوتاه بود و سفر جان کاه بود
اما یگانه بود و هیچ کم نداشت.

به جان منت پذیر و حق گزارم!
(چنین گفت بامداد خسته.)

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از behnam5555 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید