هاتفی از گوشه ی میخانه دوش
گفت ببخشندگنه می بنوش
لطف الهی بکند کارخویش
مژده ی رحمت برساندسروش
این خرد خام به میخانه بر
تا می لعل آوردش خون به جوش
گرچه وصالش نه به کوشش دهند
هرقدر ای دل که توانی بکوش
لطف خدا بیشتر از جرم ماست
نکته ی سربسته چه دانی خموش
گوش من و حلقه ی گیسوی یار
رویِ من و خاکِ درِ می فروش