هی شکوفه جان

...هنجارها و باید و نباید ها و........خیلی چیزای دیگه مجبورم میکنن که بگم خوبم...

بازم خدا رو شکر..میدونم هیچ نعمتی بالاتر از سلامتی نیست..
خدا را بخاطر داشته هام و نداشته هام شاکرم
یک هفته این اقای همکار ما به من گیر داده تو یه چیزیت هست

هر چی میگم هیچیم نیست...بابا خالم خوبه ..باز حرف خودشو میزنه

این شکلکه باحاله





الان فک کنم این شکلیم

و خودمم نمیدونم چمه... شاید میدونم چمه..ولش کن حالا یه چیزی هست...
اره این غزل توی شمال میرقصه

..نمیگه ما چی میکشیم ....
خواهر زاده م از تهران اماده ..سه سالشه...انگار بچه مون تا حالا اسمون ندیده..شب اولی که تو حیاط بودیم اسمونو نگاه کرد و گفت اینجا کجاس