
08-11-2011
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
یک روز من، یک روز استاد
مرد کشاورزی، خودش سواد نداشت، اما میگفت: «بیسواد کور است.» و خیلی دلش میخواست بچهاش باسواد شود و خواندن و نوشتن یاد بگیرد. در آن روستا مدرسه نبود تا کشاورز بچهاش را به آنجا بفرستد؛ به همین دلیل، تصمیم گرفت پسرش را برای درسخواندن به شهر بفرستد.با آنکه وضع او چندان خوب نبود، تلاش کرد تا وسایل مختصری برای زندگی در شهر فراهم کند.
خلاصه یک روز که همه چیز آماده شده بود، پسرش را به شهر برد، به مدرسهای رفت و پسرش را به معلمی سپرد تا درس و سواد یادش بدهد.بعد از آن که از جا و مدرسه پسر، خیالش راحت شد خودش به روستا برگشت.توی راه همهاش به این فکر میکرد که به زودی پسرش باسواد میشود و به روستا برمیگردد. در مدرسههای قدیمی، هر معلمی یکی - دو شاگرد بیشتر نداشت و شاگرد و معلم برای ساعتهای درس و بحث با هم قرار میگذاشتند.این طور نبود کلاس و درس هر روز سر ساعت مشخصی شروع بشود.
مدتها مرد کشاورز به خود و خانوادهاش سختی میداد تا پسرش در شهر به راحتی زندگی کند و درسش را بخواند.بعد از مدتی از شهر به روستا خبر رسید که در تابستان درس و مدرسه تعطیل میشود و پسر کشاورز به ده برمیگردد. روز بازگشت پسر رسید. مرد روستایی دوستانش را جمع کرد و همه با هم به استقبال پسر رفتند و با سلام و صلوات او را به خانه بردند. در آن روستا فقط یک نفر بود که تنها باسواد آنجا به حساب میآمد. یک روز مرد باسواد، پسر روستایی را صدا کرد و پیش خودش نشاند. از درس و مدرسه پرسید و چند بار امتحانش کرد. آخر کار متوجه شد که پسر اصلاً چیزی نیاموخته و سواد ندارد. او که اصلاً انتظار نداشت پسر کشاورز چیزی یاد نگرفته باشد، ناراحت شد و رو به او گفت: «تو در این مدت توی شهر چه میکردی؟ میبینم که همچنان بیسوادی و چیزی یاد نگرفتهای.» پسر گفت: «تقصیر من چیست؟ هفته هفت روز بیشتر ندارد!» مرد باسواد پرسید:«هفت روز هفته چه ربطی به بیسوادی تو دارد؟» پسر جواب داد: «یک روز از روزهای هفته من مریض میشدم یک روز استاد، یک روز من به حمام میرفتم یک روز، استاد و یک روز من لباسهای کثیفم را میشستم، یک روز استاد؛ به اینترتیب، شش روز از هفت روز هفته را کار داشتیم و به درس و مدرسه نمیرسیدیم.روز هفتم هم که جمعه بود و مدرسه تعطیل بود، نه کسی درس میداد و نه کسی درس میخواند.»
به کسی که برای انجام کاری که وظیفهی اوست بهانههای بیدلیل بیاورد و بخواهد از زیر کار، شانه خالی کند، به طعنه میگویند: «یک روز من، یک روز استاد»
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|