گربه در معبد
در روزگاران قديم در يك معبد قديمي استاد بزرگي بود كه انديشه هاي نويني
را درس مي داد. در معبد گربه اي بود كه هنگام درس دادن استاد سروصدا
ميكرد و حواس شاگردان را پرت ميكرد.
استاد إز دست گربه عصباني شد و دستور داد تا هر وقت كلاس تشكيل ميشود،
گربه را زندانی كنند. چند سال بعد استاد درگذشت ولي گربه همچنان در طول
جلسات استادان ديگر زنداني ميشد. بعد إز مدتي گربه هم مرد. مريدان استاد
بزرگ گربه ديگري را گرفتند و در هنگام درس اساتيد معبد آن را در قفس
زنداني كردند.
قرن ها گذشت و نسل هاي بعدي درباره ي تاثير زنداني كردن گربه ها بر تمركز
دانشجويان، رساله ها نوشتند!!
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان آرام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
|