نمایش پست تنها
  #2194  
قدیمی 08-23-2011
GolBarg GolBarg آنلاین نیست.
مدیر روانشناسی

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
نوشته ها: 2,834
سپاسها: : 1,221

2,009 سپاس در 660 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

سلام بچه ها ...خوبین
اول مرسی از ترنم ومهبای عزیز...
دوم شکوفه کجایی..روزه حسابی رمق واست نزاشته..قبول حق
سوم مهدی من هاردمو بقول غزلی دادم به co-worker واسم درست کرده
حدود دو هفته ی میشه
غزل تو کجایی...خوبی ..عزیزم واست دعا کردم..و از خدا خواستم هیچوقت و در هیچ جای تنهات نزاره...خدا بندگانش رو دوست دارد...
فرانک جان خوبی

من خوبم..جای همگی خالی..جمعه ی با بچه های گروه خودمون رفتیم کوه و دشت.. خیلی خوب بود....یه چند وقتی میشد بچه ها رو ندیده بودم
قبلنا با گروههای دیگه رفته بودم کوه
ولی گروه درمانی خودمون ..عالی بود
بچه هایی که صحبت را با جان ودل میپذیرن..حرف میزنی جبهه نمیگیرن..میبخشند..همراهیت میکنند..همدلی میکنن..و...
عکساشو میبینم کلی انرژی میگیرم..در موردش حرف میزنیم..
قرار هر دو هفته یکبار این برنامه رو داشته باشیم...فقط میتونم بگم کلی بهم کمک کرد...با اینکه پنجشنبه شبش حس خوبی نداشتم واسه اینکه جمعه صبح بیدار بشم ولی به اصرار دوستان رفتم ...و لذت بردم...

دارم کتاب نامه هایی برای کلودیا رو میخونم...نامه ششمش واقعا پرمحتواست
بخشی از اونو بخونید(خورخه خطاب به دخترش کلودیا)

کلودیا....
می خواهم برایت درباره تله های زبانی حرف بزنم.این تله ها درست مثل زمانی هستند که زبانی خارجی ، که از آن برای ارتباط با دیگران ااستفاده می کنیم ، دقیقا منظور ما را منعکس نمی کنند.

بعضی وقت ها هم ،من خودم هستم و زبان نقاب من است.

برای مثال می خواهم به تو بگویم:"دیروز وقتی یک دفعه غیبت زدمن را به شدت عصبانی کردی و حس کردم می خواهم یک صندلی را توی سرت خرد کنم."
اگر خودم را پشت حرف هایم مخفی کنم به تو می گویم:"گاهی اوقات عصبانیت هر کسی را به هم می ریزد."
به ابهام و گنگی و بی مسولیتی جمله دوم توجه کن: گاهی اوقات(کی؟)
عصبانیت(چه جور عصبانیتی؟ عصبانیت از کی؟)
هر کسی را(چی کسی را؟)
به هم می ریزد(چگونه؟)

....
..
.
این یک جور خاموشی است.یک جور دزدیدن از حرفهایی که می خواهم بزنم و حتی از کل فکرهایی که بیان می کنم.
...
..
اما چرا این کارها را می کنم..
میخواهم که دیگران دوستم داشته باشند ، تاییدم کنند ، قبولم داشته باشند و از آشنایی با فردی قابل تحسین و موقر مثل من رضایت داشته باشند.
مر ترسم که من را نپذیرند ، من را طرد کنند ، نقد کنند و یا دوستم نداشته باشند.

آن وقت سراغ صندوقچه وسایلم می روم و خود را پشت یک نقاب پنهان می کنم: یک دماغ گرد کمی سرخاب و ....
به تو کلک می زنم...به تو دروغ می گویم..
تو نقاب من را خواهی پذیرفت ، دوستش خواهی داشت
و اگر خوب این کار را انجام دهم شاید ..هیچوقت متوجه این قضیه نشوی

یک روز به خودم می آیم و می بینم که دلم برایت تنگ می شود و دلم می خواهد با من تماس بگیری...
با خود واقعی ام
دماغ گرد ..آرایشم ..کراواتم و... را کنار می گذارم
حالا شد ممم حالا من خودمم..با من بیا
من را نگاه کن..لمسم کن...مرا ببو و بشنو
من خودم هستم..

درست است که در این شکل افراد بیشتری من را پس می زنند و به همان اندازه هم درست است که افراد کمتری من را دوست خواهند داشت اما( امیدوارم...) وقتی خودم را به تو می شناسانم تو من را همان طوری که هستم قبول کنی ، واقعا لذت بخش است...

خودت را مجسم کن چه لذتی
به خاطر من تغییر چهره نده
چیزی که من می خواهم بودن با توست!

***

من خلاصه وار نوشتم
امیدوارم لذت ببرین..فکر کنید بچه ها

__________________

پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از GolBarg سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید