
08-25-2011
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شتر را خواستند نعل کنند ، قورباغه هم پايش را بلند کرد."
در روزگاران گذشته ، جمعيت زيادي در جايي جمع شده بودند . هر کس از آنجا عبور مي کرد ، جلو مي رفت تا ببيند چه خبر است . جمعيت هر لحظه بيشتر مي شد . ماجرا از اين قرار بود که شترباني تصميم گرفته بود شترش را نعل کند . شتربان مي گفت : " من با اين شتر براي مردم بار مي برم و با پولي که از بارکشي به دست مي آورم ، زندگيم را مي گذرانم . مي ترسم پاهاي شتر ، در اين رفت و آمدهاي زياد آسيب ببيند و زخمي شود . به همين دليل ، تصميم گرفته ام به پاهاي شتر نعل بکوبم که مشکلي پيش نيايد."
يکي مي گفت : " مگر شتر هم مثل اسب و الاغ است که پاهايش را نعل کني ؟"
ديگري مي گفت : " ما که تا به حال نديده ايم کسي پاي شتر را نعل کند."
يکي ديگر مي گفت : " اي بابا ! سُم شتر هم مانند سم اسب و الاغ است ، اگر نعل نداشته باشد ، زخمي مي شود."
اما فرد ديگر جواب مي داد : " سُم شتر نرم است . مثل سم اسب و الاغ نيست . سري را که درد نمي کند دستمال نمي بندند . شتري که بدون نعل هم بار مي برد ، نيازي به نعل ندارد . " خلاصه هرکس نظري مي داد . اما مسئله مهم اين بود که شتر حاضر نبود چهار تا نعل فلزي را با ميخهاي آهني به پاهايش بکوبند . به همين دليل ، سنگيني هيکل بزرگش را روي چهار تا پايش انداخته بود تا کسي نتواند پاهاي او را از زمين بلند کند تا نعلبند بر آنها نعل بکوبد . گفتگوي جمعيتي که دور شتر و شتربان جمع شده بود و نيز مقاومت شتر ادامه داشت . قورباغه اي که در آن دور و بر ، زندگي مي کرد ، صداي جمعيت را شنيد . از جاي خود بيرون آمد و از لا به لاي پاهاي مردم عبور کرد و خودش را به شتر رساند . مدتي منتظر ماند و به حرفهاي اين و آن گوش داد تا فهميد که موضوع از چه قرار است بعد ناگهان ، جستي زد و بر بالاي کوهان شتر پريد . همه با ديدن قورباغه ، کمي تعجب کردند و خنديدند . کمي بعد ، قورباغه گفت : " اين شتر بيچاره فکر مي کند که نعل کوبي ، درد دارد ، براي اين است که پاهايش را از روي زمين بلند نمي کند . حال که اين طور است ، من پايم را بلند مي کنم . پاي مرا نعل کنيد تا شتر ببيند نعل کوبي درد ندارد."
همه قاه قاه به ناداني قورباغه خنديدند . شتر هم که ديد او خودش را وارد معرکه کرده ، تکاني خورد و قورباغه را از روي کوهانش به زمين انداخت . بعد هم براي اينکه از شر آدمهايي که در اطرافش جمع شده بودند راحت شود ، جفتکي انداخت و از آنجا دور شد.
از آن به بعد ، وقتي آدم آگاه و با تجربه اي از قبول کاري سر باز مي زند ، اما آدم ناداني که از گرفتاريها و سختيهاي آن کار خبر ندارد ، براي انجامش داوطلب مي شود ، مي گويند : " شتر را مي خواستند نعل کنند ، قورباغه هم پايش را بالا گرفت."
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|