کدامین چشمه سمی بود که آب از آب میترسید
که حتی ذهن ماهیگیر از قلاب میترسید
گرفته دامن شب را سکوتی آنچنان مبهم
که اشک از چشم و چشم از پلک و پلک از خواب میترسید
در این جولانگه خونین
در این ماتم سرای ساکت و غمگین
نفسها یخ زده سنگین
شدیم ما کافران ملحد و بی دین
در این افسانه ننگین
تنم آماج شلاق خرافات است
سزای مرگ در کنج خرابات است
جهان سرشار آفات است......
__________________
گاهی حس میكنم
گذشته و آینده آنچنان سخت از دو طرف فشار وارد میكنند
كه دیگر جایی برای حال باقی نمی ماند...
|