نمایش پست تنها
  #2  
قدیمی 08-30-2011
KHatun آواتار ها
KHatun KHatun آنلاین نیست.
کاربر فعال ادبیات جهان
 
تاریخ عضویت: Mar 2011
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 210
سپاسها: : 86

250 سپاس در 115 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض آلفرد لرد تنیسون و حافظ



Tears, idle tears, I know not what they mean,
Tears from the depth of some divine despair
Rise in the heart, and gather to the eyes,
In looking on the happy Autumn-fields,
And thinking of the days that are no more.

Fresh as the first beam glittering on a sail,

That brings our friends up from the underworld,
Sad as the last which reddens over one
That sinks with all we love below the verge;
So sad, so fresh, the days that are no more.

Ah, sad and strange as in dark summer dawns

The earliest pipe of half-awakened birds
To dying ears, when unto dying eyes
The casement slowly grows a glimmering square;
So sad, so strange, the days that are no more.

Dear as remembered kisses after death,

And sweet as those by hopeless fancy feigned
On lips that are for others; deep as love,
Deep as first love, and wild with all regret;
O Death in Life, the days that are no more.
اشک
اشک هایِ بیهوده
معنایشان چیست
نمی دانم
اشکهایی از ژرفایِ نومیدیِ معنوی
از قلب برمی خیزند
و در چشمانم به هم می آیند
آن دم که دشت هایِ سرزنده پاییز را از نظر می گذرانم
و به روزهایِ خوبِ گذشته می اندیشم.
باطراوت است
چنان نخستین پرتویِ خورشید که بر بادبانِ کشتی می درخشد
و یادِ یارانِ از دست رفته را زنده می کند
اندوهناک است
چنان آخرین پرتو
که از پسِ بادبان غروب می کند
و یادِ یاران را باز با خود به دوردست ها می برد
چه اندوهناک است و چه باطراوت، آن روزگاران!
آه، اندوهناک است و غریب
چنان آوازِ زودهنگامِ پرندگانِ نیمه هشیار
که در سحرگاهِ تاریکِ تابستان
در گوشهای محتضر می خوانند
چنان چشمانِ محتضر
خیره به نوری که آرام آرام
در قابِ چهارگوشِ پنجره ی خوابگه
پدیدار می گردد
چه اندوهناک است و چه غریب
آن روزگاران!
عزیز است بوسه هایی که پس از مرگِ یاران هم در یاد خواهد ماند
حتی آن بوسه هایی
که با لبهایی که مالِ دیگران بود،
بر لبهایم نشست
عمیق بود چنان عشق
چنان عشقِ نخستین، و سرکش از حسرتی که در پسَ ش آمد
آه مرگِ در زندگی،
رفتند آن روزگاران!


ترجمه از : خودم




و اما حافظ هم می گوید...

روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
کامم از تلخی غم چون زهر گشت
بانگ نوش شادخواران یاد باد
گر چه یاران فارغند از یاد من
از من ایشان را هزاران یاد باد
مبتلا گشتم در این بند و بلا
کوشش آن حق گزاران یاد باد
گر چه صد رود است در چشمم مدام
زنده رود باغ کاران یاد باد
راز حافظ بعد از این ناگفته ماند
ای دریغا رازداران یاد باد


__________________
که ای بلندنظر! شاهباز سدره نشین
نشیمنِ تو نه این کنج محنت آباد است

پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید