موضوع: رفتارگرایی
نمایش پست تنها
  #2  
قدیمی 09-08-2011
GolBarg GolBarg آنلاین نیست.
مدیر روانشناسی

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
نوشته ها: 2,834
سپاسها: : 1,221

2,009 سپاس در 660 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Thumbs up مقایسه مکتب رفتارگرائى و مکتب گشتالت

اعتقاد واتسن از جنبهٔ مثبت




واتسن از جنبه مثبت، اعتقاد راسخ داشت که رفتار، مطلبى جالب و حائز اهمیت است. واتسن یک کنش‌گرا بود، ولى نتوانست این عقیدهٔ مکتب شیکاگو را تحمل کند که حتى روانشناسان حیوانى باید رفتارهاى دقیقاً مشاهده شده را به واژه‌ها و معانى مبهم هوشیارى برگردانند. به‌نظر او راه بسیار مفید و مستقیم و مثبت‌تر این بود که رفتار را به‌خاطر خود آن مطالعه و توصیف کرده و فایدهٔ آن را براى موجود زنده روشن نمائیم. البته این نظریهٔ جدیدى نبود، ولى او با حذف کامل هوشیارى در روانشناسى حیوانی، از لوید مورگان نیز که علیه دیدگاه انتروپومورفیسم رومینز (Romanes) در تفسیر رفتار حیوانات برخاسته بود، پا فراتر نهاد.

واتسن یک عمل‌گرائى شدیداً افراطى و محدود با حذف کامل مفهوم هوشیارى را پیشنهاد مى‌کرد. او در واقع با دیدگاه دکارت در رابطه با حیوانات، و لامترى در رابطه با تعمیم نظریهٔ دکارت در مورد انسان، موافق بود، غیر از اینکه او وجود هوشیارى را انکار نکرد. البته مشکل است که جنبهٔ مثبت این قضیه را بدون درنظر گرفتن جنبه منفى آن، عنوان کنیم، ولى آنچه که مسلم است، این است که رفتارگرائى براى واتسن خیلى بیشتر از یک اعتراض، معنا داشت. وى اعتقاد قوى به امکان مطالعهٔ رفتار در حیوانات و انسان داشت، به‌ویژه که روش او امتیازات روش کنش‌گرائى را دارا بود، بدون دردسرهاى ناشى از مفهوم هوشیاری.

در جنبه منفى هوشیارى اعتراض واتسن به درون‌گرى
در جنبهٔ منفى هوشیاری، اعتراض اساسى واتسن به درون‌نگرى بود. واتسن دیده بود که درون‌نگرى در مکتب وارزبرگ با شکست مواجه شده است، باورى که اکثر روانشناسان آمریکائى در سال ۱۹۱۰ به آن رسیده بودند. در پنجاه سال اول روانشناسى "جدید"، توصیف هوشیارى منجر به جمع‌آورى اطلاعات نظم‌دار جالب توجه و قابل ملاحظه‌اى نشده بود.

داده‌هاى روانشناسى "جدید"، اکثراً عینى و توصیفى بود، از قبیل: استعداد یادآورى صحیح مطالب آموخته شده، زمان عکس‌العمل، تغییرات بدنى در ارتباط با عواطف و توانائى تمیز بین محرک‌ها. درون‌نگرى هیچ‌گونه توافقى دربارهٔ چگونگى و ماهیت عواطف، به‌دست نداده بود. آیا عاطفه (Feeling) یک احساس (Secsation) است، ویژگى آن یا عنصرى جدید است؟ آیا واقعاً وجود دارد؟ عواطف را نمى‌شود همیشه از راه درون‌نگرى شناخت، حتى تیچنر مجبور شد اذعان کند که عواطف، فاقد صفت روشن بودن است و با روش درون‌نگری، تنها مى‌توان غیرمستقیم به مطالعهٔ آن پرداخت. تحت تأثیر روش سخنورى آلمانی، مجله‌ها و کتاب‌ها مملو از بحث‌ها و جمله‌هاى طولانی، ضد و نقیض‌گوئى‌ها و به‌ناچار، تهمت‌هاى متقابل بود. روانشناسی، ادعاى علم بودن مى‌کرد، ولى زنگ فلسفه از آن به گوش مى‌رسید، فلسفه‌اى که بیشتر بر محور جدل‌هاى لفظى استوار بود. پس جاى تعجب نیست که واتسن، تیغ تیزى جهت جراحى آن به‌دست گرفته بود.


عامل ناخودآگاه مثبت، جو فرهنگى
عامل ناخودآگاه مثبت "جو فرهنگی" بود. روانشناسى براى در آغوش کشیدن رفتارگرائى کاملاً آماده بود. آمریکا قبلاً به روش‌هاى سنتى اجداد آلمانى خود اعتراض کرده بود. رفتارگرائى ره‌رو این طریق به‌شکلى جدى‌تر شد. در همان حال، عینى‌گرائی، آن‌قدر رشد کرده بود که شامل نه تنها بخش عمده‌اى از روانشناسى کنشى مى‌شد، بلکه اکثر آسیب‌شناسى روانى و تمام روان‌سنجى و روانشناسى کاربردى را دربرمى‌گرفت. رفتارگرائی، به‌سادگى تمام این رشته‌ها را دربرگرفت، به‌عبارت دیگر، این رشته‌ها، رفتارگرائى را دربرگرفتند. به‌هر تقدیر، زمان، آمادگى بیشترى براى عینى‌گرائى در روانشناسى داشت و واتسن، عامل اجراء آن بود.

مقایسه مکتب رفتارگرائى و مکتب گشتالت
مقایسهٔ رفتارگرائى و مکتب گشتالت، به‌عنوان حرکتى اعتراض‌آمیز، جالب به‌نظر مى‌رسد. این نهضت‌ها همزمان بودند و اعتراض هردوى آنها علیه سنت‌گرائى در روانشناسى بود. تفاوت فاحش بین آنها نشان‌دهندهٔ این واقعیت است که نهضت‌هاى جدید، چیزى بیش از یک اعتراض محسوب مى‌شوند. در این مورد، دو جو فرهنگى متفاوت وجود داشت. یکى روش علاقهٔ فلسفى آلمان‌ها به هوشیارى و دیگری، روحیهٔ کنش‌گرائى و عملکردى آمریکائی.


ویژگى‌هاى روانشناسى سنتى در سال ۱۹۱۰ عبارت بودند از:

۱. آزمایشی

۲. درون‌نگرى

۳. اجزاءگرائی

۴. ارتباط‌گرائی

رفتارگرائى و گشتالت، فقط در مورد اول توافق داشتند. هر دوى این مکاتب معتقد بودند که روانشناسى مى‌تواند و باید آزمایشى باشد.
روش درون‌نگرى را رفتارگرایان به‌کلى رد کردند، در حالى‌که روانشناسى گشتالت، اهمیت بسیار براى توصیف پدیدارى تجربهٔ مستقیم قائل بود، گرچه درون‌نگرى حسى نوع وونت و تیچنر را مردود مى‌دانستند.

رفتارگرائى در آغاز، جزءگرا (Elementistic) بود، زیرا بازتاب را واحد مطالعهٔ سیستم روانشناسى خود نمود، در حالى‌که روانشناسى گشتالت، تجزیه و تحلیل را مردود مى‌دانست و برخورد با پدیده‌ها به‌صورت کل را صحیح مى‌انگاشت. از این‌رو، نوک حملهٔ خود را به‌سوى رفتارگرایان هدایت مى‌کرد. با در برگرفتن بازتاب شرطی، رفتارگرایان نوعى ارتباط‌گرائى (Associationism) را پذیرا شدند، آن نوع ارتباط‌گرائى "und - verbindung" که در آن، محرک شرطى شده فقط براساس همجوارى مکرر با محرک غیرشرطی، با پاسخ ارتباط پیدا مى‌کند؛ ارتباط و اتصالى که در آن، هیچ مکانى جهت پدیده‌هائى مانند سازماندهى یا بینش، وجود ندارد.

لازم به یاد‌آورى است که تا چه اندازه تفاوت بین دو جو فرهنگى مى‌تواند در تعیین پویائى نهضت‌هاى علمی، اهمیت داشته باشد. آمریکا علیه روش وونت اعتراض کرد و حاصل آن، نخست کنش‌گرائى و سپس رفتارگرائى بود. آلمان اعتراض کرد و نتیجهٔ آن روانشناسى گشتالت بود. با درنظر گرفتن شرایط موجود در سال ۱۹۱۰، یعنى سال مرگ ویلیام جیمز، اعتراضى به‌صورت روانشناسى گشتالت نمى‌توانست مؤثر و پایدار باشد؛ دست‌کم، نه در آن زمان و مکان.


منبع: rezaashtiani.mihanblog.com

__________________


ویرایش توسط GolBarg : 09-08-2011 در ساعت 12:51 PM
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از GolBarg به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید