نمایش پست تنها
  #1457  
قدیمی 09-10-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


« عادت نمی‌کنم به بی‌وطنی »

برگرفته از
رادیو کوچه

سحرگاهی، ز بازی‌گاه طفلان،
کودکم با چشم تر برگشت،
و با بغضی که بودش در گلو پرسید:
بگو بابا، مهاجر چیست؟
دشنام است، یا نام است؟
از آن پرسش، دلم لبریز یک فریاد خونین شد،
و مروارید اشکی،
از کنار چشم من، بی‌پرده پایین شد
ولی آهسته چشمم را به پشت دست مالیدم،
و در ذهنم برای آن‌چنان پرسش
جواب نغز پالیدم.
بدو گفتم:«ببین فرزند دل‌بندم،
تو می‌دانی که میهن چیست؟
بگفت: «آری،
تو خود روزی به من گفتی،
که میهن، خانه‌ی اجداد را گویند
زدم بوسی به رخسارش،
و غم‌گینانه افزودم:«اگر در یک شب تاریک،
مشتی دزد و رهزن،
خانه‌ی بابات را سوزند
و هر سو آتش افروزند،
و تو از وحشت دزدان، برون آیی،
و شب‌ها را به روی سنگ‌فرش مردم دیگر بیاسایی،
مهاجر می‌شوی فرزند
مسافر می‌شوی دل‌بند
سرشک تازه‌ای چشمان فرزند مرا تر کرد
و
اندوهی روان‌اش را مکدر کرد،
و آن‌گه گفت‌:
«دانستم
مهاجر آدم بی‌خانه را گویند
ومن مصراع شعر ساده‌اش را ساختم تک بیت
و در زیر لب افزودم:
«نکو گفتی عزیز من،
مهاجر آدم بی‌خانه را گویند
مهاجر قمری بی‌لانه را گویند»
«رازق فانی»

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید