
09-18-2011
|
مدیر روانشناسی  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2007
نوشته ها: 2,834
سپاسها: : 1,221
2,009 سپاس در 660 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
با حرف کوروش موافقم....وقتی صحبت از چی خوبه یا چی بده میشه...
سریع میریم سراغ طرف مقابلمون ...خودم منم همینطورم...ولی بعد از اون برمیگردم به خودم..میگم من توی این دوستی توی این رابطه چه نقشی داشتم؟
من به طرفم ازادی دادم یا نه؟ ازش خواستم همیشه در دسترس باشه..همیشه بهم توجه کنه..همیشه حال و احوالی مناسب داشته باشه...
یادم میره ادمها خاکسترین..اینو خیلی یادم میره...
بچه ها میام مینویسم از عشق و دوستی که خورخه میگه..خیلی قشنگه
و اینکه وقتی من کمبودها و نقاط ضعف خودمو پذیرفتم ..راحت تر میتونم نقاط ضعف همدیگرو بپذیریم
من وقتی ناراحتم..وقتی فشار زیادی رو حس میکنم..هر چی اتفاق بد هست میاد تو ذهنم..هر چی دلخوری از اطرافیانم دارم عین یک نوار تو ذهنم تکرار میشه..
دیشب هم همین شد...از یه طرف میخواستم بگم ناراحتم..از طرف دیگه عصبانی بودم..از یه طرف دیگه میدونستم دلخوری پیش میاد..خیلی از حرمت ها شکسته میشه..
این نیمه تاریک من دارم...اگر دیگ زود پز فشار زیادی تحمل کنه..مثل بمب میشم...
دلم شکسته...واقعا دلم میخواد یه مدت از ادما دور باشم..نه اینکه دوستشون نداشته باشم..نه میخوام خودم باشم و خودم
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|