ای ماه شب تارم بس کن تو جفاکاری
میسوزم و میسازم رحمی مگرم آری
خواب از سرعقلم رفت تا چشم تو را دیدم
روشن شده شمع جان پیداست که بیداری
چنگست و به جان آمد از زخمه ی انگشتت
پودی زدلم مانده تا کی بزنی تاری
دیدم و ندیدم من از یار دلارامم
بسیار جفاکاری یک ذره وفاداری
خونست شراب امشب در حسرت جام امشب
لب خشک و خراب امشب ساقی چه به خم داری
می ریز و مپرس از من عشقی زچه دل خونی
غم خوردم و کم خوردم پر کن که کند کاری
بوشهر 28 شهریورماه 90
|