نشست از بر رخش چون پيل مست
يكي گرزه گاو پيكر به دست
بيامد دمان تا به نزديك آب
سپه را به ديدار او بد شتاب
هرانكس كه از لشكر او را بديد
دلش مهر و پيوند او برگزيد
همي گفت هركس كه اين نامدار
نماند به كس جز به سام سوار
__________________
گاهی حس میكنم
گذشته و آینده آنچنان سخت از دو طرف فشار وارد میكنند
كه دیگر جایی برای حال باقی نمی ماند...
ویرایش توسط hossein : 09-19-2011 در ساعت 10:33 PM
|